در میان پیروان اهل کتاب چنین شایع شده بود که ظهور پیامبری جدید نزدیک شده است. آنچه سبب تأیید و تأکید این شایعات شده بود، این بود که در هر عصری، پیامبری بوده و پیامبران پشت سر هم آمده بودند و در میان آنان، مدت زمانی نبوده که پیامبری نیامده باشد.
فقط آفریدگار عالم، علم و آگاهی کامل بر انسانها و درون و نیات آنان دارد و آن کسی را که میخواهد برای هدایت همه عالم بفرستد، چون برای غایت و هدفی عظیم است پس لابد باید، آن کس، انسان عظیمی باشد. قوم عرب در زمان جاهلیت، محمد را انسانی بزرگ و عظیم میدانستند و برای سیرت و روش زندگانی وی نهایت احترام را قائل بودند. اما آنان هرگز خیال نمیکردند که آینده حیات با آینده محمد ارتباط خواهد داشت و حکمت از دهان او سرازیر خواهد شد و همه جای زمین را در بر خواهد گرفت.
محمد ص امام و پیشوایی از طرف مردم نبود که آنان از وی پیروی کنند و هر جا رفت، دنبالش بروند، بلکه او نیرویی از نیروهای خیر بود و انسانی خوب و صالح در میان آنان بود، اگرچه این نیرو سبب شده بود که او در مرحلهای از مراحل تطور و پیشرفت در وجود انسانی، الگو و نمونه باشد. بشر قبل از زمان او تحت سرپرستی و رعایت صاحبانشان بود و به کودکی خردسال و محجور علیه میماند.
سپس کودک بزرگ شد و از بند محجور بودن آزاد شد و برای تحمل سختیها به تنهائی آمادگی پیدا کرد. و خطاب الهی ـ توسط محمدص ـ به سوی او آمد تا برایش توضیح دهد که چگونه در زمین زندگی کند و چگونه به آسمان بازگردد. و اگر محمدص بماند یا برود، این امر نقصی در اصل رسالتش ایجاد نمیکند؛ چون رسالت او، مایه باز کردن چشمها و گوشها، و روشن کردن دیدهها و ذهنها است. و این امر در فرهنگ غنیاش از کتاب و سنت، قرار گرفته است.
محمدص برای این مبعوث نشد تا همه انسانها را چه زیاد باشند و چه کم، پیرامون نام خود جمع گرداند، بلکه او به عنوان رابط میان مردمان و حقی که وجودشان به واسطه آن حق، صحت یافته، و نوری که آنان مقصد خود را به وسیله آن میبینند، مبعوث شده است.
پس هر کس در زندگیاش حق را شناخته و نوری داشته باشد که با آن در میان مردمان حرکت کند، محمدص را شناخته و زیر سایه پرچم او قرار خواهد گرفت هرچند وجود او را نبیند، و همراه او زندگی میکند: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا (١٧٤)فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا (١٧٥) (النساء: 174-175).
«اى مردم! دليل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ و نور آشكارى به سوى شما نازل كرديم. اما آنها كه به خدا ايمان آوردند و به (آن كتاب آسمانى) چنگ زدند، بزودى همه را در رحمت و فضل خود، وارد خواهد ساخت؛ و در راه راستى، به سوى خودش هدايت مىكند».
امروز قرار است با صحابیه جلیلالقدری باشیم که در گرویدن به اسلام، پیشدستی کرده و جزو سابقین است. قلب پاک و صافش و فطرت سلیمش به ندای حق لبیک گفت و به سوی اسلام شتافت و لحظهای تأخیر نکرد. البته صاحبان فطرتهای سالم در پذیرش خیری که به سوی آن دعوت شدهاند، تأخیر نمیکنند.
ما قرار است همراه صاحب فضل «ام الفضل» دختر حارث بن حَزن بن بُجَیر، زن هلالی و آزاده، همسر عباس عموی پیامبرص، و مادر شش پسر نجیب عباس، باشیم.
نام او، لبابه است. او خواهر ام المؤمنین میمونه، و خاله خالد بن ولید و خواهر مادری اسماء بنت عمیس است.
اینک با ما بیائید تا با دلهایمان همراه سیرت عطرآگینش باشیم.
مادر فضائل و بزرگیها
قبل از اینکه صفحات را برای خواندن زندگانی ام الفضل ورق بزنیم، شما را دعوت میکنیم که لحظاتی در کنار اصل و ریشه پاکی که سیادت و بزرگی آن را احاطه کرده و با مجد و بزرگی از تمامی جوانبش درخشان شده، توقف کنیم.
شوهرش، عباس (عموی رسول الله ص) بزرگ و سید بنیهاشم است. کسی که به همسایه کمک میکرد و برای رفع نیازمندیها و سختیهای مردم، مال و دارائیاش را میبخشید و برهنه را لباس میپوشانید و گرسنه را خوراک میداد.
پسرش، دانشمند امت و مفسر قرآن، «عبدالله بن عباس» م است.
ام الفضل، غیر از عبدالله، فضل و عبیدالله و قُثَم و معبد و عبدالرحمن و ام حبیبه را برای عباس به دنیا آورد و از میان فرزندانش به «فضل» کنیه گرفت.
عبیدالله بن یزید هلالی راجع به ام الفضل میگوید:
ما ولدت نجیبة من فحل
بجبل نعلمه أو سهل
«هر فرزند نیک دانا همانند کوه یا دشت که ما آن را میدانیم، از آن زن نجیب به دنیا آمده».
کسته من بطن أم الفضل
أکرم بها من کهلة وکهل
«از شکم ام الفضل، پوشیده شده و از سوی زن و مرد خردمندی، مورد اکرام قرار گرفته است».
عم النبي المصطفی ذي الفضل
وخاتم الرسل، وخیر الرسل
«آن مرد خردمندی که عموی پیامبر مصطفی، صاحب فضل و خاتم و برتر پیامبران است».
از میان خواهرانش، شریفترین و نجیبترینشان، میمونه بنت حارث، امالمؤمنین، همسر پیامبرص است. که آن حضرت در سال ششم هجری با وی ازدواج نمود. میمونه از زنان بزرگ بود. از میان دیگر خواهرانش، میتوان لبابه صغری، عصماء، عزه و هُزیله نام برد که همگی دختران حارث هستند.
از میان خواهران مادریاش هم میتوان اسماء و سلمی و سلامه دختران عمیس از طایفه خثعمی را نام بُرد. بعضی گفتهاند که زینب بنت خزیمه هلالی همسر پیامبرص خواهر مادری آنان بوده است.
ام الفضل خاله «خالد بن ولید» است؛ کسی که پیامبرص دربارهاش فرموده: «خالد بن ولید شمشیری از شمشیرهای خداوند است که بر مشرکان کشیده است».
و ابوبکر دربارهاش گفته است: «زنان عاجز ماندهاند از اینکه کسی مثل خالد را به دنیا آورند». آیا پس از این فخر و بزرگی، فخر و بزرگی دیگری هست؟ و آیا پس از این همه مکارم و فضائل، فضیلت دیگری هست؟
گرامیترین مردم از لحاظ دامادی
به مادر ام الفضل آن پیرزن حرشی، گرامیترین مردم از لحاظ دامادی میگفتند؛ چون میمونه همسر پیامبرص بود؛ عباس با خواهر شقیقی میمونه، یعنی لبابه ازدواج نمود؛ حمزه با خواهر او به نام سلمی ازدواج کرد؛ جعفر بن ابیطالب هم با خواهر شقیقش، اسماء ازدواج کرد، پس از جعفر، ابوبکر با او ازدواج کرد و پس از ابوبکر، علی با او ازدواج نمود.
خواهران مؤمن
پیامبرص برای ام الفضل و خواهرانش، گواهی داده که مؤمناند؛ آنجا که فرمود: «این چهار خواهر: میمونه، ام الفضل، سلمی و اسماء بنت عمیس ـ خواهر مادریشان ـ همگی مؤمناند».
این چه شهادت عظیمی است که از دهان انسان راستگوئی خارج شده که از روی هوی و هوس سخن نمیگوید.
ام الفضل از زنان پیشگام به سوی اسلام بود
وقتی خورشید اسلام بر سرزمین جزیرةالعرب درخشید و وحی بر پیامبرص فرود آمد، صاحبان دلهای پاک و فطرتهای سالم و درست، به سوی اسلام روی آوردند و از بهترین مخلوق، حضرت محمدص پیروی کردند. پس اولین کسی که از میان زنان اسلام آورد، خدیجهك بود. به نظر شما کدام صحابیه جلیلالقدر، پس از خدیجه اسلام آورد؟
جواب این است: که آن زن، ام الفضل ـ میهمان گرامی ما ـ است.
امام ذهبی میگوید: گفته شده که از میان زنان، کسی قبل از خدیجه اسلام نیاورد.
سپس ام الفضل اسلام آورد و در مقدمه آن قافله مبارکی بود که خداوند، افراد آن قافله را مدح نموده میفرماید: وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (١٠٠) (التوبه: 100).
«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزى بزرگ».
صبر و پایداری
به محض اینکه قریش از اسلام آوردن یاران پیامبرص مطلع شدند، حملات وسیعی از شکنجه و اذیت و آزار را متوجه آنان ساختند تا از دینشان دست بردارند. ام الفضل صحابه را میدید که شکنجه و اذیت و آزار میشوند، و به خاطر اینکه کاری از دستش بر نمیآمد، گریه میکرد.
وقتی این آیه نازل شد: وَمَا لَكُمْ لا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا (٧٥) (النساء:
75). «چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران)تضعيف شدهاند، پيكار نمىكنيد؟! همان افراد (ستمديدهاى) كه مىگويند:
«پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده! و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما!».
ابن عباس(پسر ام الفضل) میگوید: من و مادرم از درماندگان و مستضعفان بودیم.
وقتی پیامبرص به یارانش اجازه هجرت به مدینه را داد، ام الفضل نتوانست همراه مهاجران، هجرت کند، چون شوهرش عباس هنوز اسلام نیاورده بود ـ بعضی میگویند: او قبل از هجرت، اسلام آورده، اما اسلامش را آشکار نکرده بود ـ.موضعگیری جالب شوهر ام الفضل در روز عقبه
علیرغم اینکه شوهر ام الفضل «عباس» هنوز بر دین قومش بود، اما در روز بیعت عقبه دوم موضعگیری جالب و خوبی با پیامبرص داشت.
از کعب بن مالک رضي الله عنه در ماجرای بیعت عقبه دوم روایت شده است که میگوید: «آن شب همراه قوم خودمان خوابیدیم، تا اینکه یک سوم شب گذشت و پس از آن به سوی میعادگاه جهت دیدن رسول خداص رفتیم. تا اینکه در شعب کنار عقبه جمع شدیم. ما هفتاد و سه مرد بودیم و دو زن هم به نامهای «نسیبه بنت کعب»، همان ام عماره یکی از زنان بنی مازن بن نجار، و «اسماء بنت عمرو بن عدی بن نابی»، همان ام منیع یکی از زنان بنی سلمه همراهمان بود.
کعب بن مالک میگوید: پس در شعب جمع شدیم و منتظر رسول الله ص بودیم تا این که آن حضرت به همراه عباس بن عبدالمطلب آمد. عباس آن روز بر دین قومش بود اما دوست داشت همراه برادرزادهاش حضور داشته باشد و مواظب او باشد. وقتی پیامبرص نشست، ابتدا عباس بن عبدالمطلب سخن گفت. او گفت: ای جماعت خزرج! ـ راوی میگوید: عربها به طایفه اوس و خزرج، خزرج میگفتند ـ میدانید که محمد از ماست و ما او را در مقابل کسانی از قریش که متعرض او شدهاند حمایت کردهایم. او از طرف قوم خود، مورد حمایت و پشتیبانی قرار میگیرد و در شهر خود، هیچ گزند و آسیبی به او نمیرسد. او فقط قصد داشته که به سوی شما بیاید و به شما بپیوندد. پس اگر شما میخواهید که بعداً او را سرافکنده کنید و او را تحویل دشمن دهید، از همین حالا او را رها کنید، چون او از طرف قوم و سرزمین خود در امان است.
این چنین عباس خواست که به برادرزادهاش «رسول الله ص» اطمینان خاطر دهد تا بدین صورت جایگاه و قدر و منزلت خود را در قلب پیامبرص بالا برد.
به سوی مدینه منوره
ام الفضل تا پس از صلح حدیبیه همراه عباس در مکه ماند. وقتی رسول خدا ص و مسلمانان همراهش جهت قضای عمره به مکه رفتند و سه روز در آنجا ماندند، پیامبرص از میمونه خواهر ام الفضل، آن بیوهزنی که شوهرش ابورهم بن عبدالعزی وفات یافته بود، خواستگاری نمود. میمونه اسلام و ایمان آورده بود ولی شوهر قبلیاش، مشرک بود و میمونه در خانه خواهرش ام الفضل، تحت سرپرستی عباس، زندگی میکرد.
سپس همگی از مکه خارج شدند، و هجرت عباس و ام الفضل با همه اعضای خانوادهاش صورت گرفت.
در مدینه، ام الفضل نزدیک خانه رسول خداص بود و همیشه نزد او میآمد، خواه آن حضرت نزد خواهر ام الفضل، یعنی میمونه مادر مؤمنان، و خواه نزد دیگر همسرانش میبود. چون همگی، فضل و بزرگی ام الفضل را میدانستند.
این خانواده در مدینه، در کنار انصار زندگی کردند؛ انصاری که خداوند آنان را چنین توصیف نموده است: وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٩) (الحشر: 9). «و براي كساني است كه در اين سرا (سرزمين مدينه) و در سراي ايمان پيش از مهاجران
مسكن گزيدند، هر مسلماني را به سويشان هجرت كند دوست دارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نميكنند، و آنها را بر خود مقدم ميدارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند، و كساني كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شدهاند، رستگارانند».
ام الفضل از زنان والا و بلندمرتبه بود و عاشقِ طلب علم بود. او آیات قرآن و احادیث نبوی زیادی را حفظ میکرد. و در این هیچ جای تعجب نیست، چون او مادر دانشمند امت اسلام، عبدالله بن عباس است.
عباس در روز بدر اجباراً برای جنگ میرود
برخی از مورخان میگویند: عباس قبل از هجرت اسلام آورد، اما اسلامش را پنهان کرد. و عدهای دیگر میگویند: او قبل از فتح مکه اسلام آورد. و قریش از جانب عباس چیزی را در دلشان احساس میکردند (یعنی در اسلام او شک میکردند) اما چیزی دستگیرشان نمیشد که ظن و گمانشان را تأیید کند به ویژه آنکه او ظاهراً موافق قریش بود. در غزوه بدر قریش خواستند که شکشان را به یقین تبدیل کنند، از این رو او را با خود به جنگ بردند.
به همین خاطر پیامبرص یارانش را از کشتن عباس رضي الله عنه نهی فرمود.
از ابن عباس روایت شده است که پیامبرص به یارانش گفت: «من میدانم که افرادی از بنیهاشم و دیگران، از روی اجبار برای جنگ آمدهاند و هیچ قصدی برای جنگ با ما ندارند، پس هرکس با یکی از افراد بنیهاشم برخورد کرد، او را نکُشد. و هرکس با ابوالبختری بن هشام برخورد کرد، او را نکُشد، و هرکس با عباس بن عبدالمطلب برخورد کرد، او را نکُشد، چون او از روی اجبار و به زور برای جنگ آمده است».
افتادن عباس به میان اسیران در روز بدر
عباس رضي الله عنه در غزوه بدر نجنگید، چون او به اجبار برای جنگ آمده بود و پیامبر ص از کشتن او نهی کرده بود. پس عباس به میان اسیران افتاد؛ از ابوالیسر روایت شده است که میگوید: در روز بدر به عباس نگاه کردم، در حالی که او مانند بت ایستاده بود و چشمانش پر از اشک بود. گفتم: خداوند جزای شرت دهد آیا با برادرزادهات به همراه دشمنانش میجنگی؟
گفت: چه کار کرد آیا کشته شد؟ گفتم: خداوند او را نصرت و عزت میدهد. گفت: میخواهی با من چه کار کنی؟ گفتم: میخواهم تو را اسیر گردانم، چون رسول خداص از کشتن تو نهی کرده است. پس او را اسیر کردم سپس او را نزد رسول الله ص بردم.
از براء یا کسی دیگر روایت شده است که میگوید: مردی از انصار، عباس را که اسیر کرده بود، آورد و او گفت: این فرد مرا اسیر نکرد. پیامبرص فرمود: «خداوند به وسیله فرشتهای گرامی تو را یاری داد».
از ابن عباس روایت شده است که میگوید: «ابوالیسر» عباس را اسیر کرد. آنگاه پیامبرص فرمود: چگونه او را اسیر کردی؟ گفت: شخصی مرا در این امر یاری کرد که قبل و بعد از آن او را ندیده بودم. قیافهاش چنین بود. پیامبرص فرمود: «فرشتهای گرامی تو را بر این امر یاری کرد».
نگرانی پیامبرص برای عمویش
از ابن عباس روایت شده است که میگوید: رسول الله ص شب آمد و اسیران در زنجیر بودند و آن حضرت در آغاز شب، بیدار ماند. گفتند: ای رسول خدا، چرا نمیخوابی؟ فرمود: «ناله عمویم را در زنجیر شنیدم». مسلمانان او را آزاد کردند و او ساکت و بی سر و صدا شد، و رسول الله ص خوابید.
شجاعتی بینظیر
ماشاءالله این چه روزی است که ام الفضل برخاست تا این صفحه را بر پیشانی تاریخ با سطرهائی از نور بنگارد.
پس از آنکه خداوند، پیروزی را برای مسلمانان در غزوه بدر مقدر کرده بود، ام الفضل موضعگیریای عظیم داشت که در آن ایمان راستینش و عقیده راسخش و شجاعت بینظیرش تجلی مییابد.
اکنون با ما بیائید تا به ابورافع برده آزاد شده پیامبرص که موضعگیری ام الفضل در قبال دشمن خدا ابولهب را برای ما نقل میکند، گوش فرا دهیم.
از عکرمه برده آزاد شده ابن عباس روایت شده است که میگوید: ابورافع برده آزاد شده رسول خداص گفت: من برده عباس بن عبدالمطلب بودم و اسلام، وارد افراد خانواده ما شده بود. من و عباس و ام الفضل، اسلام آوردیم. عباس از قومش میترسید و از مخالفت و سرزنش آنان بدش میآمد، از این رو اسلامش را پنهان میکرد.
او اموال و دارائی زیادی داشت که در میان قومش پراکنده شده بود. ابولهب به غزوه بدر نیامد و عاصی بن هاشم بن مغیره را به جای خود به جنگ فرستاد. آنان چنان میکردند، هرکس به جنگ نمیرفت، کس دیگری را به جای خود میفرستاد.
وقتی ابولهب از شکست سخت قریش در غزوه بدر مطلع شد، خداوند، او را خوار و رسوا کرد و ما، در درون خود، احساس قوت و عزت میکردیم.
ابورافع میگوید: من، فردی ضعیف و ناتوان بودم و آب را از چاه زمزم برای مجاهدان میآوردم. به خدا من کنار چاه زمزم نشسته بودم و ام الفضل هم کنار من نشسته بود. خبر پیروزی مسلمانان و شکست دشمنان، ما را خوشحال کرد.
ناگهان ابولهب با حالتی خشمناک و شر روی آورد و در گوشه چاه نشست و پشتش به پشت من بود. در حالی که او نشسته بود، ناگهان مردم گفتند: این ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب است که آمد.
ابن هشام میگوید: نام ابوسفیان، مغیره بود ـ. راوی گوید: آنگاه ابولهب به ابوسفیان گفت: بیا اینجا، به جانم قسم، در نزد تو خبری هست. راوی میگوید: پس ابوسفیان کنار ابولهب نشست و مردم ایستاده بودند. ابولهب گفت: ای برادرزاده! به من بگو که وضعیت مردم چگونه بود؟ ابوسفیان گفت: به خدا قسم، با آن جماعت برخورد کردیم و آنان به میل خود افراد ما را میکُشتند و به میل خود افراد ما را اسیر میکردند.
به خدا قسم، با وجود آن، کسی را سرزنش نمیکنم. با افراد سفید بر روی اسبهای سفید میان آسمان و زمین برخورد کردیم. به خدا قسم، آنان چیزی را پرتاب نمیکردند و چیزی هم متوجه آنان نمیشد. ابورافع گفت: با دستم گوشه سطل آب را بلند کردم و سپس گفتم: به خدا قسم، آن افراد، فرشتگان بودند. آنگاه ابولهب دستش را بلند کرد و یک سیلی محکم به صورتم زد. وی افزود: به او برجهیدم.
او مرا بلند کرد و مرا به زمین زد. سپس روی من نشست و مرا میزد. من انسانی ضعیف و ناتوان بودم. ناگهان ام الفضل به سوی چوبی از چوبهای حجره رفت و آن را برداشت و ضربهای به ابولهب زد به گونهای که سرش را زخمی کرد، و گفت: آیا این برده را در غیاب صاحبش گیر آوردهای و او را ناتوان کردهای؟ ابوجهل با حالتی پر از ذلت و خواری بلند شد.
به خدا قسم، تنها هفت شبانهروز زنده ماند تا اینکه خداوند او را به بیماری آبله مبتلا نمود و او را کُشت( )در روایتی دیگر ابورافع برده آزاد شده پیامبرص میگوید: خداوند، ابولهب را به بیماری آبله مبتلا نمود و او را کُشت. پس از مرگ او، پسرانش او را تا سه روز رها کردند و او را دفن نکردند تا اینکه جسدش، بدبو شد، و قریش از این بیماری آبله دوری میکردند همانگونه که از بیماری طاعون دوری میکردند. تا این که یکی از افراد قریش به پسران ابولهب گفت: وای بر شما! آیا شرم نمیکنید که پدرتان در خانهاش، بدبو شده و شما او را به خاک نمیسپارید؟
آنان در پاسخ گفتند: ما از دور از این زخم میترسیم. آن مرد گفت: بروید من کمکتان میکنم. به خدا قسم، آنان برای غسلش از دور، آب را روی جسدش میریختند و به او نزدیک نمیشدند. سپس او را به بالاترین قسمت مکه بردند و وی را به دیواری تکیه دادند، سپس او را سنگسار نمودند.
این چه شجاعت بینظیری است که قلم از وصف آن، ناتوان است.
ام الفضل تنها فردی از مشرکان را نزَد و بس، بلکه دلیر و دلاور مرد آنان را زد؛ کسی که در موقع سختیها و شدائد به او پناه میبردند.
اینک ام الفضل به سرور جوانان اهل بهشت شیر میدهد
این، افتخار بزرگی برای ام الفضلك است. او به حسین بن علی، شیر داد؛ کسی که پیامبرص راجع به او و حسن فرمودند: «حسن و حسین، سرور جوانان اهل بهشتاند».
از سماک بن حرب روایت شده است که ام الفضل گفت: ای رسول خدا، در خواب دیدم که یکی از اعضایت در خانهام است. آن حضرت فرمود: «فاطمه، پسری را به دنیا میآورد و تو شیر پرخیرت را به او میدهی». پس فاطمه، حسین را به دنیا آورد و ام الفضل او را گرفت. در حالی که پیامبرص او را میبوسید، او روی لباسهای پیامبرص ادرار کرد. فاطمه به او بد گفت و او گریست. آنگاه پیامبر ص فرمود: «راجع به پسرم، مرا آزردی». سپس آب خواست و کمی آب را روی اثر ادرار ریخت( ).
در روایتی دیگر آمده است: فاطمه به حسین شیر داد تا اینکه او حرکت کرد. آنگاه او را برای پیامبرص برد و او را در دامن آن حضرت نشاند. او ادرار کرد. فاطمه به میان شانهاش زد. پیامبرص فرمود: «به پسرم درد رساندی، خداوند تو را رحمت کند…».
موضعگیری عظیم پس از فتح خیبر
پس از آنکه مسلمانان ـ به اذن خدا ـ در غزوه خیبر پیروز شدند و غنیمتها و گنجهائی که در خیبر بود، به دست آوردند، عباس و همسرش ام الفضل در رساندن این خبر که همانند صاعقه بر دلهای مشرکان بود، پیشدستی کردند.
با ما بیائید تا ماجرای کامل آن را بدانیم:
ابن اسحاق میگوید: وقتی خیبر فتح شد، رسول خداص با حجاج بن علاط سلمی حرف زد. او گفت: ای رسول خدا، من در مکه مالی را نزد همسرم ام شیبه بنت ابی طلحه، و اموال پراکندهای در میان تجار مکه دارم. پس ای رسول خدا، به من اجازه بده که برای آوردن اموالم به مکه بروم. آن حضرت اجازه این کار را به او داد. حجاج بن علاط گفت: ای رسول خدا، من ناچارم سخنی بگویم که آنان را فریب دهم و مالم را پس گیرم. آن حضرت فرمود: «اشکالی ندارد، آن را بگو». حجاج گفت: رفتم تا اینکه وقتی وارد مکه شدم، دیدم که افرادی از قریش به اخباری راجع به کار پیامبرص گوش فرا میدهند و از همدیگر پرس و جو میکردند. به آنان خبر رسیده بود که آن حضرت به خیبر رفته بود. و آنان میدانستند که خیبر، قلعهای محکم است و هیچ کس، توان رفتن به آن را ندارد. آنان به دنبال اخبار و اطلاعات در این زمینه بودند و از سواران سؤال میکردند.
وقتی مرا دیدند، گفتند: به خدا قسم، حجاج بن علاط در این خصوص، خبر دارد ـ آنان از اسلام آوردن من خبر نداشتند ـ. به من گفتند: ای ابومحمد! به ما خبر بده، چون به ما خبر رسیده که آن راهزن ـ منظورشان پیامبرص بود ـ به خیبر رفته و آنجا را فتح کرده، در حالی که خیبر، سرزمین یهود و قلعهای محکم است. گفتم: این خبر به من رسیده و من خبری دارم که شما را خوشحال میکند. وی افزود: آنان به کنار شترم روی آوردند و گفتند: آن خبر چیست ای حجاج؟! گفتم: محمد شکست سختی خورده که تاکنون هرگز چنان شکستی نخورده و یارانش کشته شدهاند به گونهای که تاکنون هرگز مانند آن را نشنیدهاید و محمد، اسیر شده است. گفتند: محمد را نمیکُشیم تا اینکه او را به مردم مکه تحویل دهیم و آن وقت، آنان محمد را در پیش روی خودشان در سزای مصیبتی که بر سر افرادشان آمده، بکشند. حجاج میگوید: آنگاه اینان بلند شدند و در مکه فریاد برآوردند: خبر مسرتبخشی به سوی شما آمده و این محمد که شما منتظر آمدنش هستید، در پیش روی شما کشته خواهد شد. حجاج میگوید: گفتم: مرا کمک کنید که اموالم را در مکه و نزد بدهکارانم جمعآوری کنم، چون من میخواهم به خیبر بروم و قبل از آنکه تاجران به آنجا روند، از شکست محمد و یارانش استفاده کرده و آنها را به فروش رسانم.
پس آنان برخاستند و اموالم را به سرعت برایم جمعآوری کردند. نزد همسرم رفتم و گفتم: مالم را به من تحویل ده ـ در نزد وی مالی را به امانت گذاشته بودم ـ شاید به خیبر بروم و قبل از اینکه تاجران به آنجا برسند، از فرصت استفاده کرده و آنها را به فروش رسانم. وقتی عباس بن عبدالمطلب این خبر را شنید، برای پیگیری آن نزد من آمد و در حالی که من در چادری از چادرهای تجار بودم، کنارم ایستاد و گفت: ای حجاج! این چه خبری است که آوردهای؟ گفتم: آیا اگر چیزی به تو بگویم و فشار این خبر را از تو کم کنم، میتوانی آن را حفظ کنی و به کسی نگوئی؟ گفت: بله. گفتم: کمی مهلت بده تا سر فرصت مناسب و در جائی خلوت تو را ببینم و آن را به تو بگویم، چون حالا همانطور که میبینی مشغول جمعآوری اموال هستم. حجاج میگوید: تا اینکه وقتی از جمعآوری تمام اموال و دارائیام در مکه فراغت یافتم و قصد خروج داشتم، عباس را دیدم و گفتم: این سخن مرا نزد خود نگه دار و به کسی مگو ای ابوالفضل! چون من میترسم که دنبالم بیایند (سه مرتبه این جمله را تکرار کرد) سپس هرچه خواستی بگو. عباس گفت:
چشم، این کار را میکنم. گفتم: به خدا قسم، موقعی که من به اینجا آمدم، برادرزادهات با دختر رئیس یهودیان خیبر ـ یعنی صفیه بنت حُیی ـ ازدواج کرده بود و خیبر را فتح کرده و تمامی آنچه که در آن بود، بیرون آورد و مال خود و یارانش شد. عباس گفت: چه میگوئی ای حجاج!؟ گفتم: آری به خدا. این خبر به عنوان رازی نزدت باشد و آن را به هیچ کس مگو. من اسلام آوردهام و فقط برای پس گرفتن اموالم اینجا آمدهام تا اینکه مبادا آن را غصب کنند و بعداً به من ندهند. پس از سه روز، این خبر را فاش کن، به خدا این به نفع توست. وقتی روز سوم فرا رسید، عباس جامهاش را پوشید و آن را خوشبو کرد و عصایش را به دست گرفت ـ و ام الفضل که در نهایت خوشبختی بود، او را کمک کرد ـ سپس به طرف کعبه رفت، آن را طواف کرد. وقتی مردم مکه او را دیدند، خواستند او را مسخره کنند از این رو گفتند: ای ابوالفضل! به خدا این کار بدین خاطر است که سختی مصیبت را بر خود هموار کنی. عباس گفت: نه، هرگز! به خدائی که به او سوگند یاد میکنید، محمد خیبر را فتح نموده و با دختر رئیس یهودیان خیبر ازدواج کرده و تمام اموال و دارائیشان را فراچنگ آورده و از آنِ خود و یارانش شده است. گفتند: چه کسی این خبر را به تو داده است؟ گفت: همان کسی که آن خبر را به شما داده بود. او با حالت مسلمانی بر شما وارد شد و اموالش را گرفت و رفت تا به محمد و یارانش ملحق شود و همراه محمد باشد. گفتند: ای وای! دشمن خدا از دستمان در رفت. به خدا، اگر این را میدانستیم، میدانستیم که چگونه با وی برخورد کنیم.
سعادتی وصفناپذیر
ام الفضل ابتدا میترسید از اینکه عباس بر دین آباء و اجداد خود بماند، اما وقتی دید که شوهرش اسلام آورد و در جنگها و موقعیتهای حساس همراه رسول خداص حضور داشت، دلش پر از سعادت و خوشی و شادمانی شد. گذشته از آن، وقتی قدر و منزلت و جایگاه شوهرش در قلب پیامبرص را میشنید، بسیار شادمان میشد و احساس خوشبختی میکرد.
این پیامبرص است که در حضور یارانش، جایگاه عمویش، عباس را اعلام میکند.
از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت شده است که مردی از انصار به پدر عباس که در زمان جاهلیت وفات یافته بود، دشنام داد. عباس یک سیلی به او زد. قوم مرد انصاری آمدند و گفتند: به خدا قسم، به او یک سیلی میزنیم همانطور که او، یک سیلی به آن مرد زده است. و خودشان را برای این کار آماده کردند.
این خبر به رسول الله ص رسید. آن حضرت بالای منبر رفت و فرمود: «ای مردم! کدام فرد، در نزد خدا گرامیتر است؟» گفتند: تو. فرمود: «عباس از من است و من از عباس هستم. مردگان ما را ناسزا نگوئید تا زندگانمان، مورد اذیت و آزار قرار نگیرند».
آن قوم آمدند و گفتند: پناه میبریم به خدا از خشم و عصبانیتت ای رسول خدا ص.
از ابن عباس روایت شده است که پیامبرص عبایی را روی عباس و پسرش گذاشت سپس فرمود: «پروردگارا، عباس و پسرش را مورد مغفرت تامه خود قرار ده، هیچ گناهی را از آنان مگذار مگر اینکه آنها را مورد بخشایش قرار دهی و پسرش را صالح گردان».
از عبدالمطلب بن ربیعه روایت شده است که میگوید: عباس بر رسول الله ص وارد شد و گفت: ای رسول خدا، ما وقتی بیرون میرویم، میبینیم که قریش با هم حرف میزنند، به محض اینکه ما را ببینند، ساکت میشوند و هیچ نمیگویند. رسول الله ص خشمگین شد، سپس فرمود: «به خدا قسم، ایمان، وارد قلب هیچکس نمیشود تا اینکه شما را به خاطر خدا و به خاطر خویشاوندی با من، دوست بدارد».
از سعید بن مسیب از سعد روایت شده است که میگوید: ما، در آبیاری درختان خرما همراه پیامبرص بودیم. آنگاه عباس به سوی ما آمد. پیامبرص فرمود: «این عباس، عموی پیامبر شما، سخاوتمندترین فرد قریش است و از همه آنان بیشتر صله رحم را به جای میآورد».
از مطلب بن ربیعه روایت شده است که رسول خداص فرمودند: «چه شده که افرادی مرا در خصوص عباس میرنجانند. عموی انسان همزاد پدر او است. هرکس عباس را آزار دهد، مرا آزار داده است».
دانشمند امت اسلام و امام تفسیر
سعادت و خوشبختی ام الفضل تنها در این حد نبوده و بس، بلکه سعادت و شادمانیاش با پسر محبوبش «عبدالله بن عباس» مضاعف شد. پسری که در شعب ابیطالب موقع محاصرهای که قریش بر بنیهاشم تحمیل کرده بود، به دنیا آورد. ـ این امر سه سال قبل از هجرت بود ـ. ام الفضل، نبوغ پسرش و تبحر و تفوقش در علوم و دانشهای دینی را میدید، و آن مژده عظیمی را به یاد آورد که پیامبرص موقعی که ام الفضل، عبدالله را در شکم داشت، به او داده بود.
از ابن عباس روایت شده است که میگوید: ام الفضل بنت حارث برای من حدیثی نقل کرد و گفت: در حالی که من عبور میکردم و پیامبرص در اتاق بود، فرمود: «ای ام الفضل!». گفتم: بله، ای رسول خدا. فرمود: «تو به پسری حامله میشوی». گفتم: چگونه میشود در حالی که قریش سوگند خوردهاند که زنان، فرزندی را به دنیا نمیآورند؟ آن حضرت فرمود: «آنچه به تو گفتم، همان میشود. هرگاه وضع حمل کردی، او را نزد من بیاور». وقتی او را وضع حمل کردم، وی را نزد پیامبرص بردم. پیامبرص او را عبدالله نام نهاد و آب دهانش را به کام او مالید و فرمود: «او را ببر، در آینده او را انسانی زیرک و باهوش خواهی یافت». نزد عباس رفتم و این خبر را به او دادم. او لبخندی زد و سپس نزد پیامبرص آمد. عباس، مردی زیبا و بلندقد بود. وقتی پیامبرص او را دید، به سویش رفت و پیشانیاش را بوسه زد و او را در سمت راست خود نشاند. سپس فرمود: «این فرد، عموی من است، هرکس خواست، عمویش را پدر خود بداند». عباس گفت: ای رسول خدا، چرا چنین میگوئی؟ آن حضرت فرمود: «چرا این را نگویم در حالی که تو عموی من، و باقیمانده پدران من هستی. و عمو به منزله پدر است».
نائل آمدن به دعای پیامبرص برایش
ابن عباس در حدود سی ماه، همراه و همنشین پیامبرص بود. او انسانی خوش چهره، زیبا، بلندقد، باهیبت، خردمند، وارسته و از افراد پخته و کامل بود.
از ابن عباس روایت شده است که میگوید: پیامبرص مرا به سینه خود چسباند و فرمود: «خدایا، حکمت را به او بیاموز».
در روایتی دیگر آمده که ابن عباس میگوید: «پیامبرص دستی بر سرم کشید و از خداوند خواست که حکمت را به من بیاموزد».
از ابن عباس روایت شده است که رسول خداص در خانه میمونه بود. من آب وضو را در شب برای پیامبرص آماده کردم. ابن عباس میگوید: آنگاه میمونه گفت: ای رسول خدا، عبدالله بن عباس، این آب را برای تو آماده کرده است. آن حضرت فرمود: «خدایا، فهم و درک دین را به او عطا کن و علم تأویل را به او بیاموز».
همچنین از ابن عباس روایت شده است که میگوید: رسول خداص دوبار برای من دعا کرد که حکمت به من داده شود.
پیامبرص وفات یافت و ابن عباس تنها سیزده سال داشت. او دانشمند امت بود و به خاطر فراوانی علمش، بحر علم نامیده شد. و عمر و عثمان م او را همراه اهل بدر به جلسه شورا دعوت میکردند تا نظر خودش را اظهار نماید. او تا موقع وفاتش در زمان خلافت عمر و عثمان، فتوا میداد.
این چنین خداوند سینه مادرش را شادمان گرداند وقتی میدید که قدر و منزلت و جایگاه او روز به روز، بالا میرود.
جبران ما فات
پس از آنکه عباس، اسلامش را آشکار کرد، ملازم و همراه پیامبرص بود و هرگز از او جدا نمیشد. در جنگها و موقعیتهای حساس همراه پیامبرص حضور داشت و آرزو میکرد که جان و مال و تمام دارائیاش را فدای آن حضرت کند.
در روز حُنین، وقتی مردم شکست خوردند و از اطراف پیامبرص پراکنده شدند، عباس ملازم و همراه پیامبرص بود و از او جدا نمیشد.
عباس رضي الله عنه میگوید: وقتی مسلمانان و کفار با هم برخورد کردند، مسلمانان عقبنشینی کردند. و رسول الله ص استرش را در جلو کفار میدواند و من افسار استر رسول الله ص را میگرفتم و آن را میکشیدم تا سرعت نگیرد. و ابوسفیان شتر آن حضرت را گرفته بود. آنگاه رسول خداص فرمود: «ای عباس! اصحاب بیعت رضوان را صدا بزن»( ). عباس ـ که مردی بلند آواز بود ـ میگوید: با صدای بلند گفتم: اصحاب بیعت رضوان کجایند؟ عباس گفت: به خدا قسم، وقتی صدایم را شنیدند، دلم برایشان سوخت».
زیرکی و هوشیاری
ام الفضل زیباترین روزهای زندگیاش را گذراند و از سنت و بردباری و اخلاق و علم پیامبرص برمیگرفت حتی احادیثی چند را از آن حضرت روایت کرده است. بلکه دو پسرش، عبدالله و تمّام، و انس بن مالک و عبدالله بن حارث و دیگران از او حدیث را روایت کردهاند.
گذشته از آن، خداوند او را مورد اکرام قرار داد؛ او و شوهرش عباس همراه پیامبرص به حجهالوداع رفتند. و در روز عرفه موضعگیری عظیمی داشت.
از عمیر برده آزاد شده عبدالله بن عباس، از ام الفضل بنت حارث روایت شده است که در روز عرفه چند نفر در نزد او (ام الفضل) راجع به روزه رسول خدا ص با هم نزاع داشتند. عدهای گفتند: آن حضرت، روزه است و عده دیگری گفتند: او روزه نیست. پس من هم لیوان شیری را برای آن حضرت فرستادم در حالی که او در عرفه روی شترش بود. پس آن شیر را نوشید.
فراقی دردناک
در حالی که سعادت ایمانی بر روی زندگی ام الفضل پرواز میکرد، ناگهان دید که ابر غم و اندوه بر آسمان مدینه خیمه زده است. رسول الله ص وفات یافت و ام الفضل بسیار اندوهگین و ناراحت شد تا جائی که نزدیک بود دلش پاره شود، اما صبر و تحمل پیشه کرد تا به ثواب و پاداش صبرکنندگان نائل آید.
پس از وفات پیامبر محبوبص، همچنان عبادتگذار، زاهد، شب زندهدار و روزهدار ماند و بلکه به دنبال علم و دانش دینی میرفت و در راه دعوت به سوی خدا بسیار تلاش میکرد.
ابوبکر و عمر و عثمان ن قدر و منزلت و جایگاه او را نزد رسول الله ص میدانستند و در نهایت احترام و ادب با وی برخورد میکردند. او از سابقین به سوی اسلام بود و همه چیزش را جهت نصرت و یاری دین خدا، بخشید.
اینک زمان رحلت فرا رسیده
پس از آن سفر طولانی از بذل و بخشش به خاطر دین خدا، ام الفضلك بر بستر مرگ خوابید پس از آنکه چیزهای باارزشی را تقدیم کرد. برای او بس است که «دانشمند امت» عبدالله بن عباس را تحویل امت اسلام داد. او در روز قیامت در ترازوی نیکیهای مادرش قرار خواهد گرفت، چون آن حضرت ص فرمودهاند: «إذا مات الإنسان انقطع عمله إلاَّ من ثلاث: صدقة جاریة أو علم ینتفع به أو ولد صالح یدعو له»: «هرگاه انسان بمیرد، عملش از این دنیا قطع میشود به جز در سه چیز که در آنها تا روز قیامت، عملش همچنان باقی میماند. این سه چیز عبارتند از: صدقه جاریه، علم مفید و سودمند، و فرزند صالح که برای او دعای خیر میکند».
ام الفضل رحلت کرد تا تمام خیر و نیکی و فضل و نعمتهای جاوید را نزد پروردگارش در بهشت و قرارگاه رحمتش را بیابد.
خداوند از او راضی باد و او را راضی و خشنود گرداند و بهشت برین را جایگاهش گرداند!
_______________________________________________________
از کتاب: بانوان نمونه عصر پيامبر ص
د دعوت نیوز رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت نیوز رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت نیوزبانکي پتهIslamic Bank AC # 00105100585219 :
د واټس آپ شمېره WhatsApp: +93 747 162 162:
Support Dawatnews Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawatnews Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
Islamic Bank AC # 00105100585219
Account for international payments: 00105100585219
WhatsApp:+93 747 162 162