زندگی گردونۂ محیری است
تودۂ از پیشامد های متباینی که حصار خیالم را به تنش میکشاند
روز های از راه میرسند که از همان اولش حال دلت خوب است
این یعنی روزبهی
روزهای از راه میرسند که خدا میخواهد حال دلت خوب باشد
این یعنی موهبت
روز های از راه میرسند که خودت میخواهی حال دلت خوب باشد
این یعنی جسارت
جسارت یعنی
هرباریکه خیل بیات با هلهله بر کلبۂ کوچک تنعمت ایلغار آورد
و باران راخ بر خطۂ دلت بارید
و درد ها با سماجت بیشتری قلب آرامشت را نشانه گرفتند
تو با صلابت بیشتری عصارۂ ابتهاج را به سلول های زندگی ات تزریق کنی
و مصمم تر از همیشه چتر بیخالی را بر سر آسایشت بگیری
پنجره های خیالت را ببندی و دنیای سرد و مسخ شده ات را احیا کنی
و به حکم دلت عمیق تر تمرین خوب و قوی بودن کنی
و اما
روزهای از راه میرسند که خودت هم نمیخواهی حال دلت خوب باشد
این یعنی استیصال
دلت میخواهد آنسوی واقیعت ها
در سکوتی مطلق
و دور از هیاهوی بشری
در خلسۂ عمیق هر چیزی که دیده ای، شنیده ای و فهمیده ای را فراموش کنی
میخواهی احساس را از چرخۂ زندگی ات خارج کرده
حفره های قلبت را با ضماد منطق پر کنی
به نظرم گاهی صبر آدم ها لبریز میشود
و نسبت به هر چیزی بی حس میشوند
انگار نیروی زندگی از آنهاخارج میشود
چنانکه خودش هم برای خود نمیماند
و تازه میفهمی که بزرگترین نبرد های روح ما سروصدای ندارند
نویسنده: مهسا محبوبی