یکی از بیشترین اموری که آتش خشم و کینه را در دل مردم نسبت به همدیگر برمیانگیزد، مفاسدی است که انسان با زبانش مرتکب میشود.
یکی از این مفاسد زبان، شتاب برخی مردم به اعتراضنمودن بر گفته دیگران و قطعنمودن سخن آنها بدون فکر و اندیشه است، در این هنگام یک مشاجره بزرگی به پا میخیزد که سینهها را پر از کینه ساخته و دلها را فاسد میگرداند.
شما نمیتوانید همه مردم را با آداب شرعی اصلاح نموده و ادب نمایید، یا آنها را با مهارتهای زیبا تمرین دهید.
بگذارید از مرحله (فرضیه) بگذریم که بعضی خوش دارند، همیشه آن را زمزمه نموده و میگویند: بالفرض مردم اینگونه عمل میکنند، مردم به این امر عادت داشته باشند.
این امور را کنار بگذار و آنگونه که میگویند: به جنازه حاضر نماز بگذار.
منظورم این است که ما باید به هنگام تعامل با اشتباهات دیگران، خودمان را به بحثی که وظیفه دیگران است، چنین بکنند مشغول نسازیم، بلکه وظیفه ماچیست که بر آن عمل نماییم؟
وقتی شما میخواهید از یک امر عجیبی سخن بگویید فورا دیگران بر شما اعتراض میکنند. در چنین صورتی بر شما لازم است تا با مقدماتی که به سوالهای آنان، قبل از آن که آنها را مطرح نمایند، درهای اعتراض را بر آنها ببندید، حتی شگفتی آنان را پیش از این که لب به سخن بگشایند بزدایید.
برخی مردم خیلی واردند تا درهای اعتراض را پیش از این که احساس اعتراض بکنند، به روی معترضین ببندند.
به خاطر دارم که یک پیرمرمرد مسن در جلسهای نشسته بود و از حادثه و اختلافی که بین دو نفر در یک پمپ بنزین اتفاق افتاده بود، سخن میگفت و توضیح میداد که چگونه مشاجره آنها بالا گرفته تا جایی که کار آنها به پلیس کشیده شده است.
از آن طرف یک یاوهگو از مجلس پرید تا در داستان دخالت کند و گفت: بله درست است، اما چنین نشد؛ بلکه بین آنها اینگونه شد و فلانی در اشتباه بود و شروع به ذکر تفاصیلی نمود که اتفاق نیفتاده بود.
پیرمرد که بسیار خشمگین به نظر میرسید؛ اما بر اعصابش مسلط گردید و رو به او کرد و با آرامش کامل گفت:
– آیا تو خودت در محل حادثه حضور داشتی؟
– گفت: خیر.
– گفت: آیا کسی در آنجا حضور داشته و داستان را برایت تعریف نموده است؟
– گفت: خیر.
– گفت: آیا تو از مامورین اجرای احکام در دادگاه باخبر شدی؟
– گفت: خیر.
در این هنگام شیخ صدایش را بالا آورد و گفت: خب، چطور مرا تکذیب میکنی در حالی که از چیزی خبر نداری؟!
من از مقدماتی که وی قبل از اعتراض ذکر نمود بسیار به شگفت آمدم.
اگر او اعتراض میکرد بدون این که این مقدمات را که درها را به روی رفیقش بست، ذکر نماید، برای رفیقش مجال بزرگی برای خروج از این صحنه اگرچه به دروغ باشد وجود داشت.
بنابراین، ما گاهی نیاز پیدا میکنیم وقتی میخواهیم چیزهایی را به اثبات برسانیم باید مقدماتی را ترتیب دهیم تا مخالفین را قبل از اعتراضشان قانع سازیم.
وقتی قریش جهت مبارزه جنگ بدر علیه پیامبر صلی الله عليه وسلم و یارانش بیرون شدند، برخی از خردمندان آنها نمیخواستند خارج شوند؛ اما قومشان آنان را به زور اجبار نمودند؛ آنحضرت صلی الله عليه وسلم از حال آنها خبر داشت و به یقین میدانست که آنها اگرچه به معرکه حضور یابند، اما بین آنان و مسلمانان جنگی رخ نخواهد داد.
وقتی آنحضرت صلی الله عليه وسلم به میدان کارزار نزدیک شد، خواست یارانش را متوجه سازد و آنان را از مقابله با آنان نهی فرماید، اما میدانست که در دل برخی سوالات و اشکالاتی پدید خواهد آمد.
چگونه با آنها مبارزه نکنیم در حالی که آنها علیه ما بیرون آمدند؟
چرا فقط اینها را استثنا نمود؟
از این رو آنحضرت صلی الله عليه وسلم مقدماتی را ذکر نمود که به اعتراضات آنها پاسخ بگوید و سپس توجیه را ذکر نمود. چطور؟
آنحضرت صلی الله عليه وسلم در میان اصحابش بلند شد و گفت: من از میان بنی هاشم و دیگران کسانی را میدانم که به زور به میدان جنگ آمدهاند و قصد جنگ ندارند.
این مقدمه به پایان رسید.
باز گفت: لذا هرکسی از شما با بنی هاشم برخورد نمود، او را نکشد.
و هرکسی با «ابوالبختری بن هاشم بن حارث» برخورد نمود، او را نکشد.
و هرکسی با «عباس بن عبدالمطلب» – عموی پیامبر صلی الله عليه وسلم – برخورد نمود او را نکشد؛ زیرا او به اکراه آمده است.
از این رو صحابه با این انگیزه حرکت نمودند و این سخن را در مجالس خویش بازگو مینمودند.
آنگاه «ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه» گفت: آیا ما پدران، برادران و فرزندانمان را بکشیم و عباس را رها کنیم؟
به خدا قسم اگر من با او برخورد نمایم او را با شمشیرم تکه تکه خواهم کرد.
این سخن به گوش آنحضرت صلی الله عليه وسلم رسید.
لذا رو به عمر نمود و گفت: «ای ابوحفص»!
عمر میگوید: به خدا قسم! این اولین روزی بود که رسول خدا صلی الله عليه وسلم کنیه مرا ابوحفص نامید.
آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: «ای ابوحفص! آیا چهره رسول خدا صلی الله عليه وسلم با شمشیر زده میشود؟».
چهرهی عمر متغیر شده و تکان خورد، چگونه «ابوحذیفه» فرمان پیامبر صلی الله عليه وسلم را رد میکند؟ مگر مسلمان نیست؟!
آنگاه عمر فریاد برآورد و گفت: یا رسول الله! بگذار گردنش را با شمشیر بزنم به خدا قسم وی منافق شده است!
در این هنگام ابوحذیفه از آنچه گفته بود پشیمان گشت و گفت: من هرگز از آن کلمهای که در آن روز گفته بودم در ایمن نیستم و همواره از آن در بیم و هراس به سر میبردم مگر این که کفاره آن را با شهادتم بدهم از این رو در جنگ یمامه به شهادت رسید. خدا از وی راضی باد.
نصیحت…
«هوشیار باش آنها را نهار خود کن قبل از آن که تو را شام خود نمایند».