داستان کوتاه تربیتی

استاد ایوب صادق

ناشر: دعوت نیوز.کام

گرچه من داستان دزدی یک شاگرد که ساعت هم صنفی خود دزدی کرده بود، در سال ۲۰۱۶ در صفحه فیز بوک خود نوشته بودم ،که آن معلم خرد مند چه گونه معالجه کرد ، وابروی شاگردش را نریخت

،واز آن شاگرد یکه چنین صفت بد داشت، یک انسان کامیاب وباشخصیت ومفید برای جامعه ساخت.

قصه چنین بود،

روزی معلم در صنف مشغول حل سوالی در سر تخته صنف بود، که آواز گریان شاگردی را شنید، که صدا می زند، ساعتم را دزدیدند.

غوغا در صنف بلند شد، معلم دید، که به درس ادامه داده نمی تواند.

درس را متوقف کرد،

از شاگردان خواست که همه رو بطرف دیوار در صنف ایستاده شوند، وهمه چشمان خود ببندند.

ومعلم شروع کرد به پالیدن جیب شاگردان، بعد از تفتیش شاگرد ششم ، ساعت را در جیب یکی یافت، لکن تفتیش را تا آخر ادامه داد.

با تلاشی کردن آخرین شاگرد ،به جای خود برگشت، وگفت همه چشمان خود باز کنید، وسر جای خود بر گردی.

باز ساعت به صاحبش تسلیم کرد.

هیچ کس ندانست، که ساعت را کی دزدیده بود.

ساعت یافت شد، لکن شاگرد ی که دزدیده بود، خون دل می خورد، که شاید هر لحظه معلم وی را نزد هم صنفی هایش بی آبرو بسازد، واعلان کند، که کی دزدیده بود.، امروز هم در خوف

وترس گذشت، فردا، پس فردا ، هفته، ماه سال، سال های دوران ابتدای گذشت، همان صنف وهمان معلم و همان شاگردان، بودند، لکن دزد را کسی نشناخت.

شاگرد به گناه خود پی برد، عظمت وبزرگی استاد خود درک کرد، وازین عمل درس گرفت، وباخود ،تعهد کرد که دیگر هیچ کار بدی نکند وبه درس های خود کوشش کند تا در آینده فرد قابل احترام وموفق باشد، ومحتاج دزدی نگردد. در مراحل بعدی درسی خود واقعا کوشش کرد وبه درجه عالی از مکتب ودانشگاه فارغ شد.

نتیجه:

همان معلم و مربی با حکمت بعد از گذشت زمان و دوران تفاعدی به محفلی عروسی دعوت شده.

بود،

در محفل پشت میز نشسته بود، که جوان خوش تیب وخوش لباس، بطرفش روان است، نزدیکش شد، بعد از ادای احترام ،پرسید ،من را نشناختی؟

معلم گفت، نخیر فرزندم من سن وسالم بلند رفته، فراموشي دارم.

جوان گفت ،من همان شاگردی هستم که در صنف ساعت هم صنفی خود دزدی کردم، شما تفتیش کردی، از جیب من پیدا کردی، ولی تا آخر دوران مکتب آبروی من را حفظ کردی، وان واقعه برای من درس شد، خودت از من دزد یک انسان کامیاب در زندگی ساختی .

فعلا مدیر فلان شرکت هستم، وامروز ،محفل عروسی من است.

معلم بعد از شنیدن حرف های شاگردش، واقعه بیادش آمد، گفت ،بلی یادم نرفته، لکن در وقت تفتیش من هم چشمان خود بسته بودم، که بعد از یافتن ساعت ، شخص را نشناسم ، ونسبت به وی ، کینه وبد بینی نداشته باشم .

⬅قصه تمام شد.🌹

🌸چون مسلک من هم معلمی وتربیه است، برای اصلاح عمل کرد خود،

⬅چنین واقعات را می نویسم تا هم در فامیل در برابر اولاد خود، وهم در اجتماع از آن استفاده کنیم. وتغیر مثبت بیاوریم.

هدف ازین اسلوب تربوی یاتربیه،

راست کردن کجی است، نه شکستاندن .

هدف ستر گناه است، که به اساس جهالت صورت میگیرد.

چه مقدار انسان ها اند که در روز گناه می کنند، لکن الله متعال افشا نمی کند، وچه قدر انسان ها اند که در شب گناه می کنند، والله متعال ستر می کند، ووقت می دهد، تا توبه کنند ، وابرو نمی ریزد.

⬅کدام گناه باید ستر شود،؟

گناهی که صاحبش پشیمان باشد، ونادم شود.

برايش توصيه نيك به أسلوب حسن وحكمت شود،

بدي وزشتي اين عمل در عدم حضور ديگرا ن وبین هم، باشد،

به ترساندن، و وتهدید نباشد، بلکه به شیوه دوست دلسوز، ومحبت وصمیمیت باشد.

مشوق ترک گناه باشد

نه منفر از شنیدن نصیحت وقول حق.

اما گناهی که صاحبش به فعلش مباهات و افتخار کند، وبرای همه

عیان باشد، وضرر اجتماعی آن زیاد باشد، نه باید تحت این حکم بیاید،

وپوشانده شود، بلکه

به هر طریقی که باشد ،دستش گرفته شود، وحق به صاحب حق بر گردانیده شود، مثل اموال دزدیده شده از بیت المال، وخوردن مال مردم ، وساختن آپارتمان های آسمان خراش، ویا اموال بی سرحد، در بانک ها، باید ازین ها پرسان شود که (من این لک هذا)

این را از کجا کردى؟

ثابت کن.

نسأل الله العافيه .

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *

error: Content is protected !!
چیټ خلاص کړئ
مرسته
Scan the code
سلام 👋
زه څنګه مرسته کولی شم؟