بخاری در هژده سالگی اولین کتابش را نوشت و غزالی در بیست سالگی بر مسند تدریس تکیه زد.
شاید حضور نسل جوان در رواق های تراث اسلامی امر عجیبی نباشد که در سایۀ تمدن جوان به حرکت خود آغاز کرد و در بستر زمان و مکان با قوت تمام به حرکت و خیزش خود ادامه داد، البته نه تنها در مستوای جغرافی، بلکه در در مستوای معرفتی و فکری نیز به درخشیدن آغاز کرد. نبوغ اکثر مفکرین و مصنفین اسلامی از ابتدای سال های دهم عمر شان آشکار گردید، این پدیده نمایانگر عظمت و بزرگی عطای علمی و پروژهای فکری است که از سوی اکثر علمای صدر اول اسلامی تقدیم گردید؛ آنها بودند که سراسر عمر خویش – به جز چند سال اول زندگی- را در کنار دوات و سیاهی قلم گذراندند.
گرچه علمای «اصول فقه» شروط خاصی را برای کسانی که به تعلیم عامه و اصدار فتوی و اجتهاد اقدام می کنند، تعیین کرده اند، اما هیچ شرطی را در رابطه با عمر و سن شخص، وضع نکرده اند، یعنی سن و سال محدود و مشخصی برای افتاء و تدریس نزد مسلمانان وجود نداشته است. این مقال در صدد آنست که تاریخ جوان معرفت اسلامی را پیگیری نموده و پرده از اسرار باروری و ازدیاد تولید علمی و معرفتی در تمدن اسلامی برداشته و نبوغ اعلام و صدر نشینان علوم اسلامی آشکار سازد که در مراحل ابتدایی زندگی علمی و فکری شان از چنین توانایی خاصی برخوردار بودند.
شروط انعطاف پذیر:
اولین نکتۀ قابل توجه درین موضوع، اشتراط پختگی سایکولوژیک است که علمای اصول فقه از آن به «بلوغ» تعبیر کرده اند و عبارت از بعضی مشاعر و احساساتی است که علامۀ فارق بین مرحلۀ طفولیت و سایر مراحل عمر انسان را تشکیل می دهد. این شرط موضوعی همگام با سایر شروط مانند تقوا، صدق، دوری از همنشینی حکام می باشد. و اگر شخصی – بدون این که با این شروط مزین باشد- در مصدر علم تکیه زند، از نظر علم و علماء مردود شمرده می شود.
به همین مناسبت است که جمهور علمای اصول فقه به این باورند که مفتی باید «بالغ» باشد. در عین حال تأیید می کنند که ممکن است کودک غیر بالغ به رتبۀ اجتهاد و اصدار فتوا و شرح احکام برسد. در همین سیاق تعلیل إمام الجوينيّ (ت 478هـ) – را در کتاب ‘البرهان‘- می خوانیم که در تأیید سخن سابقه، بلوغ را وابسته به آگاهی و ادراک می داند، نه به سن، چنانچه می گوید: «شرط اینست که مفتی باید بالغ باشد، زیرا کودک –گرچه به رتبه اجتهاد برسد و ادراک احکام برایش آسان و مسیر گردد- در نظر و طلب او نمی توان اعتماد کرد، زیرا فقط بالغ درین میدان قابل اعتماد بوده و سخنش قابل اعتبار است»
ملاحظه می کنیم که یک تعداد علمای بزرگ بعد از رسیدن به مرحلۀ بلوع بلافاصله در مقام افتا و تدریس قرار گرفته اند. یعنی بعد از آن که از مرحلۀ کودکی بیرون شده اند. اما این گروهی که در حال خوردسالی به مقام تدریس رسیده اند، هیچگاهی خود را بر جوامع علمی و حتی بر عوام تحمیل نکرده اند. درین زمینه وسیلۀ مهمی در برابر ما قرار میگیرد که در حرکت علمای جوان سهم بزرگی داشته است و آن عبارت از دیموکراسی انتخاب طبیعی است. زیرا جماعت علما به صورت طبیعی انتخاب شده اند که می توان آنرا قانون گزینش اجتماعی نامید. یعنی عموم مردم از کسی خواستار فتوا می شوند که نسبت به دین و تقوای او مطمئن باشند و جامعۀ علمی و متفقه در برابر کسی زانوی شاگردی می زند که او را اهل تدریس و صدر نشینی بدانند.
البته انتخاب علماء یگانه تعیین کننده درین زمینه شمرده نمی شود، بلکه مقبولیت از سوی مومنین نیز مطرح است که از نگاه شرع در مسایل سیاسی، فقه و سایر امور دین و دنیا معتبر می باشد. لذا امامت شخصی فقط بعد از انتخاب مستقیم آنها و یا اختیار نمایندگان شان منعقد می شود و علمای اصول فقه برای عموم مردم این حق را داده اند که فقیهی را که می خواهند از وی تقلید کنند، اختیار و انتخاب نمایند. و حتی بعضی علما بر عموم مردم واجب می دانند که درین مورد کوشش و اجتهاد نمایند. امام جوینی درین رابطه می گوید: «مقلد نمی تواند از شخصی دیگری تقلید کند، مگر بعد از نظر و اجتهاد، و درین كه چه امری بالایش واجب است اختلاف کرده اند؛ «بعضی علماء گفته اند که عامۀ مردم حق دارند که – بعد از آن که مسایل در هر فن را از علماء دریافت- از مفتی سوال کند و در بعضی این مسایل او را امتحان کند. و اما تعداد دیگری گفته اند همین کافی است که مفتی به اجتهاد خود اقرار کند. و شيخ الإسلام ابن تيمية (ت 728هـ) –در کتاب «قاعدة في المحبة» گفته است: «اجتهاد عامۀ مردم عبارت از طلب علم از علماء و طلب فتوا از آنها بر اساس امکان شان می باشد»
امامت جوان:
در سلسلۀ ائمۀ و علمای که در ابتدای جوانی شان در صدر ساحۀ علمی قرار گرفته اند، شيخُ الإسلام و عالم الأُمّة مالك ابن أنس (93-179هـ) رحمه الله اولین حلقه را تشکیل میدهد. ایشان از شاگران صحابه، یعنی از تابعین کرام علوم شان را اخذ کردند. طلب علم را زمانی آغاز کردند که هنوز هفت ساله بودند و به مسند افتا و تدریس رسیدند در حالی که هفده سال داشتند و اکثر مشایخ ایشان زنده بود. حلقۀ درس ایشان آنقدر وسعت یافت که از حلقات همسالان و استاذانش به مراتب بزرگتر شد.
قاضي عياض (ت 544هـ) در ‘ترتيب المدارك‘ می نویسد «سفیان بن عیینه گفت: مالک بر مسند تدریس و افاده نشست در حالی که هفده سال داشت و ابن المنذر می گوید: مالک در حیات نافع [مولى ابن عمر] و زيد بن أسلم (ت 136هـ)…، فتوا می داد و أيوب السختياني (ت 131هـ) می گوید: زمانی که به مدینه آمدم، امام مالک حلقۀ تدریس داشت در حالیکه نافع (استاد مالک) زنده بود. امام ذهبي (ت 748هـ) – در کتاب سير أعلام النبلاء، بعد از ذکر اختلاف در تاریخ وفات امام نافع، تأکید می کند که قول صحیح اینست که نافع در سال 117 وفات کرده است.
امام ذهبی با اشاره به خورد سالی امام مالک در اثنای تدریس و فتوا می گوید: «امام مالک در ده سالگی به طلب علم بیرون شد و همین که به بیست یک سالگی رسید، اهلیت فتوا را بدست آورد و به تدریس و افادۀ علمی نشست و تعداد زیادی از وی حدیث روایت کردند، در حالی که او جوان تازه بود. در اواخل دولت أبي جعفر المنصور (ت 158هـ) دانشجویان نزد او حضور یافتند و در خلافت الرشيد (ت 193هـ) طلاب علم از هر سوی به سوی ایشان هجوم آوردند و این حالت تا زمانی که وفات کرد، ادامه یافت»
قابل تذکر است که مالک زمانی در مسند فتوا قرار گرفت که کبار مشایخ و اهل فن این اجازه را برایش دادند. خطيب البغدادي (ت 463هـ) – در کتاب ‘الفقيه والمتفقه‘- از مالک بن انس روایت می کند که ایشان گفتند: من زمانی به مسند فتوا نشسته و فتوا دادم که هفتاد تن از اهل فتوا گواهی دادند که من اهل فتوا هستم»
امام ذهبی می گوید: «مالک بن انس گفت: من تا زمانی فتوا ندادم که از شخص داناتر از خود پرسیدم که آیا مرا اهل این فتوا می داند؟ از ربيعة [بن عبد الرحمن المتوفى 136هـ} و يحيى بن سعيد [الأنصاري المتوفى 143هـ] پرسیدم، ایشان مرا به فتوا دادن امر کردند. برایش گفتند که اگر آنها ترا نهی می کردند؟ گفت: حتماً از اصدار فتوا خود داری می کردم. زیرا سزاوار نیست که انسان درین مجال داخل شود بدون این که از شخص دانا تر از خود سوال کند.» درین سخنان به مسألۀ گواهی «اهل استحقاق و رتبه» اشاره شده است و امام شاطبيّ (ت 790هـ) – در ‘الموافقات‘- واضحاً در مورد آن سخن گفته و آنرا شرطی از شروط اهلیت اجتهاد دانسته اند.
قاضی عیاض می گوید: «مالک گفت: شایسته نیست که هر کسی بخواهد، در مسجد نشسته و حدیث تدریس کند و فتوا بدهد، تا آن که با اهل صلاح و فضل در مسجد به مشوره بنشیند» مقصد او اهل علم و اشخاص دارای مکانت علمی است. به همین سبب بود که علم مالک مورد قبول امت اسلامی قرار گرفت و کسانی از وی حدیث روایت کردند که بزرگتر از ایشان بودند. و چنانچه امام ذهبی می گوید: مردم سوار بر شتران از اطراف و اکناف به سوی ایشان سفر کردند و و ائمۀ بزرگ و حتی کسانی که بزرگتر از او بودند، از وی حدیث آموختند: مانند ليث {بن سعد الفارسي المتوفى 175هـ} عالم أهل مصر و المغرب، أوزاعي (ت 157هـ) عالم و مفتی أهل الشام، [سفيان] الثوري (ت 161هـ) عالم اهل كوفة، و شعبة [بن الحجّاج المتوفى 160هـ] عالم أهل البصرة”
نبوغ امام شافعی:
امام شافعی (150-204هـ) نیز مانند شیخ خود، مالک، آموزش را در کودکی آغاز کرد و در طلب علم به اطراف و اکناف سرزمین اسلامی سفر کرد. او از همت عالی و شور و شوق عجیبی در طلب علم برخوردار بود، قرآن را در هفت سالگی حفظ کرد و زمانی که بر مسند فتوا قرار گرفت، پانزده سال داشت. خطيب البغدادي – در ‘تاريخ بغداد‘- روایت می کند که إمام إسماعيل المُزَني (ت 264هـ) از استاد خود امام شافعی روایت کرده است که گفت: «قرآن را حفظ کردم در حالی که هفت سال داشتم و الموطأ را حفظ کردم در حالی که ده سال داشتم»
إمام ابن الجوزيّ (ت 597هـ) – در کتاب ‘المنتظم‘- این سخنان را از امام شافعي نقل می کند: «قرآن را در حالی حفظ کردم که هفت سال داشتم و الموطأ را در یازده سالگی حفظ کردم و فتوا ندادم تا آن گاهی که ده هزار حدیث را حفظ نمودم… ایشان در پانزده سالگی فتوا دادند»
امام ذهبی در کتاب سیرۀ اعلام النبلاء می گوید: «امام شافعی – در حالی که بیست سال و اندی داشت اهل فتوا و امامت بود، به مدینه سفر کرد و موطأ را از امام مالک بن انس فرا گرفته و آنرا از حفظ خود بر وی عرضه داشت.»
امام شافعی می گوید: من طفل یتیم و در کنار مادرم زندگی می کردم، مادرم زن فقیری بود و چیزی نداشت تا به معلم بدهد. اما معلم در مقابل اجورۀ که باید به وی می پرداختم، این را پذیرفت که بعضی شاگردان را درس بدهم و در غیابت او از شاگران سرپرستی کنم.» اما این فقر و تنگدستی مانع آموزش او نشد، بلکه با نبوغی که داشت به صدارت علمی صعود و اهلیت فتوا و تدریس را بدست آورد و استادان بزرگ به اهلیت او گواهی دادند؛ واقعیت اینست که فقر نمی تواند در برابر کسب علم مانع شود و حتی انسان می تواند در ابتدای جوانی این مقام را بدست آورد. به همین سبب امام شافعی را مجدد صدۀ سوم هجری نامیده اند.
در اقصای شرق اسلامی امام محدثین محمد بن إسماعيل البخاريّ (194- 256هـ) در مورد خودش می گوید که ایشان حدیث را حفظ کردند در حالی که هنوز در دورۀ آموزش ابتدایی بودند، بعد از آن بعض کتب علمی را حفظ کردند و عمر شان هنوز شانزده سال بود و زمانی که به هژده سالگی رسید، تصنیف بعضی کتاب های خود را آغاز کردند.
بیایید به سخنان او گوش دهیم که ابن الجوزی در «المنتظم» از محمد بن ابی حاتم الوراق (کاتب خاص بخاری که کتاب های ایشان را نسخه برداری می کرد. او کتابی هم در سیرت بخاری نوشته و آنرا «شمایل بخاری نامیده است) نقل می کند. او می گوید: به ابو عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری گفتم: طلب حدیث را چگونه آغاز کردی؟ او گفت: حفظ حدیث برایم الهام شد، در حالی که هنوز در مرحلۀ آموزش ابتدایی (الكُتّاب) بودم. گفتم در آن زمان چند سال داشتی؟ گفت: ده سال و یا کمتر از آن داشتم. بعد از ده سالگی از مرحلۀ (الكُتّاب) فارغ شدم و نزد الداخلی (أحمد بن حفص البخاري المتوفى 217هـ) و سایر علماء می رفتم. شیخ الداخلی روزی در سلسلۀ احادیثی که به شاگردانش تعلیم می داد، گفت: سفیان از ابی الزبیر و او از ابراهیم روایت کرده است… گفتم: یا ابو فلان، ابو الزبیر هیچ حدیثی از ابراهیم روایت نکرده است. ایشان مرا تهدید کردند. اما من گفتم: به اصل خویش، اگر نزد تان وجود دارد، یکبار مراجعه کنید. او به خانۀ خویش داخل شد و به اصل رجوع کرده و دو باره بیرون شد و گفت: ای جوان سلسلۀ سند چگونه است؟ گفتم: الزبير بن عدي [اليامي المتوفى 131هـ] عن إبراهيم [النخعي المتوفى 96هـ] ایشان قلم را از دستم گرفت و کتابش را تصحیح کرده و گفت: راست می گویی. کسانی که این داستان را شنیدند، سوال کردند که در آن اثنا که سخن او را رد کردی چند سال داشتی؟ گفت: یازده ساله بودم، زمانی که به هژده سالگی رسیدم به تصنیف در مورد صحابه،، تابعین و اقوال ایشان آغاز کردم و کتاب «التاریخ» را در کنار قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم در شب های مهتابی تصنیف کردم.»
فیلسوف و فقیه:
نبوغ و صدر نشینی در نوجوانی منحصر به علمای شریعت نبود، بلکه در بین طبیبان و فلاسفه و سایر فنون نیز این پدیده وجود داشت. چنانچه الشيخ الرئيس ابن سينا (370-428هـ) –که یکی از فلاسفۀ به سطح جهان است- در حالی که هنوز کودک بود، مصروف آموختن علم گردید و قرآن را حفظ نمود و در سال های نخست زندگی روانۀ حلقات فقه گردید.
او مسیر علمی خود را چنین شرح کرده است.
ابن أبي أصيبعة (ت 668 هـ) در ‘عيون الأنباء في طبقات الأطباء‘ روایت می کند که: «به حلقۀ تدریس معلم قرآن حاضر شدم و نزد معلم ادب زانو زدم و همین که به سن ده سالگی رسیدم قرآن کریم را حفظ نمودده و بیشتر ادب را فرا گرفتم. … بعد از آن به خواندن کتاب ها آغاز کرم و به شروح مراجعه نمودم تا آن که علم منطق را به خوبی فرا گرفتم. بعد از آن به سوی علم طب رغبت پیدا کردم و به خواندن کتاب های تصنیف شده در علم طب آغاز کردم. علم طب از جملۀ علوم صعب نیست، به همین مناسبت در کمترین مدت در آن مهارت کسب کردم تا حدی که بزرگان علم طب نزد من علم طب را می خواندند.
ولی قابل تعجب اینست که ابن سینا، با وجود این که در علم طب، منطق و فلسفه به بلند ترین مقام رسید، فقه را ترک و فراموش نکرد، بلکه آنرا دنبال نمود و درین فن نیز سرآمد روزگار شد. او می گوید:«به سرپرستی و تداوی بیماران پرداختم و در نتیجۀ آن، اشکال و اقسام مختلف معالجه را از خلال تجربه آموختم. با وجود آن به حلقۀ فقه می رفتم و به مناظره می پرداختم در حالی که شانزده سال داشتم. بعد از آن یک و نیم سال را به قرائت و مطالعه تخصیص دادم و توانستم علم منطق و تمام بخش های فلسفه را تکرار و اعاده نمایم.»
این متن از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا مفاد آن چنین است که ابن سینا در حالی صدر نشین همۀ علوم گردید که هنوز شانزده سال داشت و زمانی که به هژده سالگی رسید، در تمام علوم حاکمیت تام پیدا کرد «و زمانی که به هژده سالگی رسیدم، از آموزش همۀ این علوم فارغ شدم» با وجود آن، مشاهده می کنیم که ابن سینا به آموزش بعضی از علوم اکتفاء نکرده است، بلکه تشنگی علمی او افزایش یافته و همت او در راه کسب و اطلاع بیشتر و بلند تر شده است. می گوید:«بعد از آن به آموزش سایر علوم روی آوردم- غیر از ریاضی- و در آن روزگار بیست یک سال عمر داشتم.»
در مورد تحصیل و توانمندی های خویش در اثنای جوانی می گوید:«در آن روز علم را به زودی حفظ می کردم، اما امروز از پختگی بیشتر برخوردار شده ام. در غیر آن علم یکی است و چیز جدیدی بدست نیامده است» این نکتۀ تربیتی جالبی در منهج تحصیل علمی است که به آن اشاره می کند، یعنی مرحلۀ جوانی، مرحلۀ حفظ، تشنگی علمی و جمع آوری معلومات و توجه به تکوین است و اما مرحلۀ کهنسالی عبارت از مرحلۀ تدبر، پختگی و بدست آوردن ملکات است.
تدریس به استادان:
در محل نه چندان دور از ابن سینا، حُجّة الإسلام أبو حامد الغزاليّ( 450-505هـ) ظاهر شد. او از ابتدای ایام کودکی در طلب علم شد و این مسیر را تا زمانی ادامه داد که شهرتش به هر سو بلند گردیده و از سوی مردم به حیث دانشمند مورد قبول قرار گرفت. اما به زودی راه عزلت از مردم را برگزید و متوجه امور خود شد و خلوت را بر ظهور و خفا را بر آشکار شدن ترجیح داد.
نه تنها این که علمیت ایشان در خوردسالی به شهرت رسید، بلکه بر اقران خویش برتری حاصل نمود. چنانچه ابن کثیر در «البدایه و النهایه» می نویسد:«غزالی نزد امام الحرمین (الجوینی) فقه را حاصل کرد … او در هر سخنی که می گفت، دانای عصر خود بود، در جوانی به بزرگی و سیادت رسید و در مدرسۀ نظامیۀ بغداد به تدریس پرداخت و علمای بزرگ در درس او حاضر می شدند، در حالی که سی و چهار سال داشت.
مدرسۀ نظامیه -که امام غزالی در آن به تدریس پرداخت، در حالی که سی و چهار سال داشت- از مهم ترین مدارس جهان اسلام در آن روزگا به شمار می رفت و امام غزالی در آن مدرسه زمانی به تدریس اقدام کرد که دانشمند صدر نشین و عالم متبحر شده بود. او در آن زمان در ابتدای تحصیلات علمی خویش نبود، به این دلیل که علمای بزرگ در اولین تدریس او حضور داشتند . لذا گفته می توانیم که او در آن اثنا دانشمند پرآوازه و عالم متمکن بود
امام غزالی در کتاب «المنقذ من الضلال» در مورد خودش می گویدکه غبار تقلید را در ابتدای جوانی از خود دور ساخته و قبل از آن که به بیست سالگی برسد به قعر بحر عمیق فرورفت و «در مقولات فرقه ها و مذاهب» به بحث و جستجو پرداخته است.
«من که هنواز در ابتدای جوانی بودم، -از زمانی که تازه به سن بلوغ رسیدم، قبل از بیست سالگی تا اکنون (درین وقت عمرش از پنجاه سال تجاوز کرده بود) – که وارد بحر عمیق شده و شجاعانه و بدون ترس و بیمی با امواج آن دست و پنجه نرم کردم، با هر تاریکی بغل دادم و بر هر مشکلی هجوم بردم و وارد هر پرتگاهی شده از عقیدۀ هر فرقه بحث و جستجو نمودم»
و در رابطه با گسستن عقد تقلید در عمر تازه جوانی می گوید: «بند تقلید در ایام تازه جوانی از من گشوده شد» و در رابطۀ به دقت و اجتهاد در امور و دور انداختن تقلید مانند ائمۀ کبار می گوید: «هیچ طمع و امیدی به برگشتن به سوی تقلید ندارم، بعد از آنکه از آن برای ابد جدا شده ام»
این نبوغ در حال جوانی تا زمانی با امام غزالی همراهی کرد که در قرن ششم هجری زمام تجدید را بدست گرفت. این موضوع را در سطور بعدی از زبان امام جلال الدین السيوطي (ت 911هـ). نقل خواهیم کرد که در کتاب «المقامات» تذکر داده اند.
استعداد های سرکش:
بعد از وفات قاضی و فقیه حنبلی مشهور القاضي أبي يَعْلَى سال 458هـ؛ شاگردش أبو الوفاء ابن عقيل (431-513هـ) بر کرسی تدریس جلوس نمود که فقط اندکی قبل استادش در جامع المنصور بغداد روی آن می نشست. و به این ترتیب در صدر صفوف شیوخ مذهب حنبلی قرار گرفت، در حالی که بیست و هفت سال عمر داشت و الشريف أبا جعفر بن أبي موسى الهاشمي (ت 470هـ) شاگرد بزرگتر ابو یعلی بوده و ملازمت بیشتری با استادش داشت، اما ابن عقیل مسئولیت شستن و تکفین او را به عهده گرفت، به این معنا که او مستحق تر به میراث و جایگاه علمی استادش بود. قابل تذکر است که أبو منصور ابن يوسف –که تاجر بزرگ حنبلی و مستشار بزرگ خليفة العباسي القائم بأمر الله (ت 467هـ) بود- ابن عقيل را در رسیدن به این منصب مساعدت نمود. ابن رجب الحنبلي (ت 795هـ) در ‘ذيل طبقات الحنابلة‘: از زبان ابن عقیل روایت می کند که «ابو منصور ابن یوسف به من روی آورد، من از جایگاه خاصی نزد او برخوردار بودم به همین سبب زمانی که شیخم وفات کرد، مرا بر فتوا مقدم داشته و در حلقۀ برامکه در جامع منصور قرار داد، در حالی که بزرگتر از من وجود داشت و تمام مصارف و نیاز مندی هایم را برآورده ساخت»
و در متنی که ابن الجوزی در «المنتظم» نقل کرده است، ابن عقیل با ارج گذاری به عملکرد این تاجر حنبلی که در امر شکوفا شدن استعداد او کوشیده است، می گوید:«مرا تحت تربیت قرار داده و سرپرستی نمود، تا آنکه صلاحیت حلقه را پیدا کردم و بعد از آن مصارف حلقه را نیز به عهده گرفت… من در آن زمان بیست سال و اندی عمر داشتم.
علی الرغم این نبوغ و اهلیت جوان، ابن عقیل هیچگاهی در طلب کرسی تدریس سعی نکرد، بلکه کرسی تدریس را به تقدیم کردند. او درین مورد می گوید: «هیچ گاهی با دانشمندی در حلقه مزاحمت نکردم و هرگز نفسم خواستار رتبه های اهل علم را نگردید »
ابن الجوزيّ (510-597هـ) سه سال قبل از وفات ابن عقیل متولد شد. او نیز در ابتدای کودکی به آموزش آغاز کرد، قرآن را در شش سالگی آموخت و حدیث در عمر هفت سالگی فرا گرفت. ابن الجوزی در مورد خودش در کتاب «لفتة الکبد» می گوید:
«خودم را بیاد دارم که از همت عالی برخوردار بودم، من شش سال داشته و در مکتب بودم که با نوجوانان بزرگتر از خود برابر می کردم و در همان دوران کودکی عقلی به مراتب بیشتر از عقل های شیوخ من داده شده بود. هیچ وقت بیاد ندارم که در جریان راه با اطفال به بازی نشسته باشم، و هیچ گاهی خارج از حد معقول خنده نکرده ام. حتی زمانی که به صحن مسجد جامع می رفتم، هیچ گاهی به حلقۀ شبعده باز نرفته ام، بلکه همیشه به طلب حدیث می رفتم و در آن حلقه به درس های سیرت گوش می دادم و همۀ آنچه که می شنیدم، حفظ نموده و همین به خ انه می رفتم آنرا می نوشتم.»
اگر ابن عقیل را تاجر ابومنصور در آغوش گرفته و تربیت علمی او را به عهده گرفت، یکی از مشایخ بزرگ سرپرستی ابن الجوزی را به عهده گرفت. او درین مورد در کتاب «لفتۀ الکبد می گوید: «شیخ ما أبو الفضل ابن ناصر (= محمد بن علي السَّلامي البغدادي المتوفى 551هـ) سرپرستی مرا به عهده گرفت، او مرا نزد شیوخ بزرگ می برد و مسند احمد و سایر کتب بزرگ را برایم تعلیم می دادند. ولی من نمی دانستم که از چه می خواهند. او تمام مسموعاتم را ضبط و نزد خود نگهداشت و همین که جوان شدم، تمام سجل های آنرا برایم تسلیم کرد. من در کنار آن شیخ میزیستم تا آنکه وفات کرد و به وسیلۀ او به معرفت حدیث و روایت دست یافتم»
موعظۀ طفولیت:
این الجوزی در «المنتظم» از ابتدای تعلیمی خویش می گوید: «درین سال (520 هـ) مرا نزد ابوالقاسم علی بن يعلى العلوي (ت 527هـ) بردند و من خورد سال بودم. ایشان کلماتی را به تلقین کرده و مرا به منبر بالا کردند. پس همان کلماتی را که به من تلقین کرده بود، القا کردم. چون تعداد حاضرین را در آن روز تخمین کردند، حدود پنجاه هزار تن می رسید.
ملاحظه می کنیم که ابن الجوزی زمانی که نزد شیخ هروی برده شد، خورد سال بود و این شیخ در بین مردم از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همین مفهوم را از در اصطلاح انتخاب عامه و گزینش مردمی، در نظر داریم. و معلوم می شود که ابن الجوزی از اینکه شیخ هروی در محفل وعظ خویش او را مقدم داشته، خوب استفاده کرده است. چنانچه ابن رجب در کتاب «ذیل طبقات الحنابله» می گوید: «زمانی که ابن الزاغونی در سال بیست هفت وفات کرد، ابن الجوزی به طلب حلقۀ او رفت، اما به خاطر خورد سال بودنش حلقه را به او تسلیم نکردند. با وجود آن وزير أنوشروان [ابن خالد الكاشاني المتوفى 532هـ] برای او اجازه داد تا موعظه بگوید. او درین سال در اماکن متعدد بغداد برای مردم سخنرانی کرد و مجالس زیادی برپا نمود. تعداد زیادی در مجالس او حضور یافتند. بعضی کسانی که در شرح حال او نوشته اند، می گویند او کتاب را در وعظ قبل از آن که به بیست سالگی برسد، تصنیف نمود.
امام ذهبی در کتاب «سیر اعلام النبلاء» می گوید:« ابن الجوزی یتیم بود، زیرا پدرش را در سه سالگی از دست داد، پس تربیت او را کاکایش به عهده گرفت و اقارب او که تجارت مس را داشتند، او را کمک نمودند. زمانی که جوان شد، کاکایش او را نزد ابن ناصر برد …
و در اواخر قرن هفتم نمونۀ شيخ الإسلام ابن تيمية (661-728هـ) در برابر ما قرار می گیرد. او به خلافت پدر خویش که امام حنبلی بود، به کرسی تدریس نشست در حالی که بیست و یک سال داشت و قبل از آن در حالی که هنوز نزده ساله بود، به افتا و تصنیف مصروف شد. او در خوردسالی خویش به محافل و مدارس علم حضور می یافت و با علمای بزرگ به مناظره می پرداخت و حتی آنها را خاموش می ساخت و مسایلی را بیان می کرد که بزرگان و اساتذۀ علم را به حیرت می انداخت. و چون به نزده سالگی رسید، به مسند فتوا نشست و به جمع مسایل و تألیف آغاز نمود.
چون پدرش که از بزرگان حنابله بود، وفات کرد، او که بیست و یک سال داشت، وظایف پدر را به عهده گرفت و بعد از اندک زمانی به شهرت رسید و آوازۀ او در دور ترین اماکن پخش گردید.
علامه ابن کثیر در کتاب البدایه و النهایه از آغاز او در طلب علم و ذکاوت او چنین حکایت می کند: «همراه پدر و خانوادۀ خویش به دمشق رسید در حالی که هنوز خورد سال بود، پس احادیث زیادی را از جماعتی از محدثین آموخت و تعداد زیادی را خودش خواند و آموخت… او هر چیزی را که می شنید، حفظ می کرد. بعد از آن به کسب علوم پرداخت. و در کمترین مدتی در تفسیر و مسایل مربوط به آن به امامت رسید، فقه را آموخت و می گفتند که او فقه مذاهب را بهتر از اهل آن می دانست. اختلاف علماء را به خوبی آگاه بود …. و در علوم نقلیه و عقلی سرآمد روزگار بود. در هیچ محلس مناظره مغلوب بشد و در هر فنی که با اهل آن سخن می گفت، گمان می کردند که همین فن خصوصی اوست او را دانای همان فن می دانستند.
مقتضای کلام ابن کثیر اینست که ابن تیمیه زمانی که به سوی دمشق رفت، شش سال داشت و بدون توقف به تحصیل فنون علمی پراخت. اولین آزمونی که در برابر ابن تیمیه قرار گرفت، در سال 698 هـ بود و سبب آن «فتوای حموی» (کتابیست که رابطه با صفات الله متعال نوشته است) بود درین سال ابن تیمیه سی و هفت ساله بود. البته اگر عالم بزرگ و دارای شهرت وسیع نمی بود، هیچ یک از فقهای عصرش با وی مخالفت نکرده و دستگاه قدرت سیاسی را بر ضد او تحریک نمی کردند.
مجدد جوان:
چون پدیدۀ نبوغ قبل از رسیدن به سن جوانی را دنبال می کنیم، جلال الدین السيوطيّ (849-911هـ) می یابیم که اسم خود را درین سلسله ثبت می کند و در زمرۀ کسانی قرار میگیرد که در سن جوانی در صدر جوامع علمی قرار گرفته اند. او قرآن کریم را زمانی حفظ کرد که هنوز کمتر از هشت سال داشت، بعد از آن کتاب هایی را در فقه، اصول، نحو و سایر علوم حفظ نمود و به کسب علم مشغول شد. در سال864 هـ که پانزده سال عمر داشت، به پخش علم مصروف شد و اولین رسالۀ علمی خویش را در آغاز سال 866هـ نوشت در حالی که هفده سال عمر داشت.
زمانی که به مقام فتوا رسید، بیست و دو ساله بود. درین مورد در کتاب به نام «التحدث بنعمۀ الله» می گوید: «در سال 871هـ اصدار فتوا را بعهده گرفتم، و آنقدر فتوا صادر کردم که مقدار آنرا فقط الله متعال می داند.» مقتضای سخن اینست که تصدی فتوا و تدریس از سوی او تنها دعوای میان خالی فتوا و صدر نشینی نبود، بدون اینکه از اهلیت علمی و مقبولیت مردمی برخوردار باشد، اگر چنین می بود، هرگز استفتا ها از گوشه و کنار به سوی او سرازیر نمی شد، تا حدی که از تعداد فتاوای که صادر کرده است، می گوید: « مقدار آنرا جز الله کسی نمی داند» و اگر از چنین مقبولیتی برخوردار نمی بود، علماء و فقهای معاصرش حتماً با وی رقابت نموده و با آرای او مخالفت می کردند. و این چیزی است که هرگز واقع نشده است و هیچ کسی نگفته است که سیوطی فقیه نیست و درین سن و سال اهلیت فتوا را ندارد.
همچنان سیوطی مجالس املای حدیث را در مسجد طولونی در سال 872هـ برپا کرد، و در آن زمان بیست و سه سال عمر داشت که در مقارنه با معاصرین او که به صورت طبیعی در کرسی تدریس و املای حدیث صعود می کردند، سن خورد به شمار می رود. به همین سبب دیار مصری در مقابل او تابع شد شدند، با وجود این که علمای بزرگتر او مانند سخاوی (ت 902هـ) و سایر علماء.
در گذشته ها مجالس القا واملای حدیث در مساجد برگزار می گردید، امام سیوطی اولین کسی بود که این سنت علمی ریشه دار را که بعد از وفات الحافظ ابن حجر سنة 852هـ برای مدت طولانی در نتیجۀ طاعون توقف یافته بود، دو باره زنده ساخت. درین مورد می گوید: «چهارده مجلس درس آزاد گفتم، بعد از آن شصت و شش مجلس را به سورۀ فاتحه و نصف سورۀ بقره درس دادم، بعد از آن در سرزمین مصر طاعون واقع شد و هر کسی به جان خود مشغول گردید و این درس ها در شعبان سال 873 هـ قطع گردید»
امام سیوطی یتیم و فقیر زندگی کرد و به فقر خود احساس عزت می کرد و ازین که خودش به کمال خود به مقام بلند رسید است، اظهار فخر می کرد. او در رسالۀ «طرز العمامه» به یکی از رقبای خود می گوید: «اما این که مرا به فقر و تنگدستی عیب گفتی، بدان که فقر نزد الله متعال وسیلۀ کرامت است و علماء گفته اند که اشخاص دارای مروت به مال خود افتخار نمی کنند.»
با وجود این فقر شدید، توانست که خود را به مرحلۀ اجتهاد مطلق برساند. درین مورد می گوید: «اما در اجتهاد -ولله الحمد والمنة- به مرتبۀ اجتهاد مطلق در احکام شرعی و حدیث نبوی و در زبان عربی رسیده ام.»
مراد از «مجتهد مطلق» عالمی است که از نگاه علم ومعرفت این اهلیت را دارد که احکام شعری را مستقیماً از دلایل شعری آن بر اساس قواعد اصول فقه استنباط نماید و بر عکس آن مجتهد مقید یا منتسب آنست که استنباط او در احکام شرعی تابع اصول امام مذهب فقهی معین می باشد.
اطباء نیز ازین امتیاز بی نصیب نبودند:
امام سیوطی خود را مجدد صدۀ نهم دانسته است و در جواب کسانی که اعتراض کرده اند می گوید: «اگر کسی بگوید که هشت امامی که قبل از من بوده اند، چنین ادعای نکرده است بلکه کسانی که از آنها پیروی کرده اند، چنین ادعای را مطرح کرده اند؛ در جواب آنها باید گفت که امام غزالی که از ائمۀ کامل است چنین ادعای در مورد خود کرده است در کتاب «المقذ من الضلال» تصریح کرده است.
امام سیوطی درین سخنش که در مورد غزالی گفته است، صادق است. زیرا او در کتاب «المنقذ من الضلال» می گوید: «… و گواهی می دهد که این حرکت (بیرون شدن از عزلت و قرار گرفتن در سلک علم و علماء)، ابتدای خیر و رشد است که الله متعال آنرا در رأس سدۀ کنونی مقدر کرده است… و الله متعال وعده کرده است که در رأس هر صد سال دینش را احیاء می کند.»
رسیدن به مقام بلند علمی در ایام جوانی منخصر به این ائمۀ بزرگ نبوده و نه هم مختص به یک علم و فن خاص می شد. بلکه اطباء، فلاسفه، متکلمین و واعظین نیز به این مقام رسیده اند.
طبیب اندلسی أبي العلاء ابن زهر (ت 525هـ) را ابن أبي أصيبعة – در کتاب «عيون الأنباء» چنین معرفی می کند:« در حالی که هنوز خورد سال بود، نزد [أمير إشبيلية] المعتضد بالله أبي عمرو عباد ابن عباد (ت 461هـ) به طبابت پرداخت. همچنان به علم ادب مشغول شد و درین موضوع تصنیفات نیکو به جا گذاشت. در زمان او بود که کتاب «القانون» ابن سینا به مغرب زمین رسید… او با وجود این که هنوز خورد سال بود، در اوج ارجمندی قرار گرفت و به معارف متعالی دست یافت. همیشه کتاب های اویل را مطالعه می کرد و خود را می فهماند و نزد شیوخ رفته و از آنها می آموخت تا آنکه در علم طبابت به مقام بلندی رسید.»
قابل تذکر است که علوم در آن زمان، باهم پیوسته و یکجا بوده و به صورت دقیق از هم جدا نشده بود، چنانچه در عصر حاضر معمول است. به همین سبب تعداد زیادی از علماء را می یابیم که فقیه بودند و در عین وقت طبیب و فیلسوف نیز بودند. بر سبیل مثال ابن الجوزی محدث، واعظ و فقیه مذهب حنبلی بود و در عین حال در علم طبابت نیز به بلند مقام رسیده بود. و به تعبیر امام ذهبی در «السیر» «او بحر مواج در تفسیر، علامه در سیرت و تاریخ، موصوف به حسن سخن و معرفت فنون سخنرانی، فقیه و دانای اجماع و اختلاف و دارای مشارکت نیک در علم طب بود.» همچنان که ابن سینا فیلسوف و طبیب بود، در علم فقه نیز مشارکت داشت تا آن درجۀ که به ابراز نظر و مقام بلند رسیده بود در حالی که هنوز بیست سال داشت.
تاج الدین السبکی (ت 776هـ) در کتاب إنباء الغمر در شرح حال ابن حجر می نویسد: «او خطبۀ جامع اموی را بعد از پدرش به عهده گرفت و در آن زمان ده سال داشت. و در حیات پدر خویش در امینیه به تدریس پرداخت، در حالی که هفت سال عمر داشت» و در شرح حال ابن العجمي (ت 833هـ) آمده است که پدرش تربیت او را بدوش گرفت و در اولین سالی که مدرسۀ الظاهریه در سال 788هـ افتتاح شد، او در نماز تراویح ختم کرد در حالی که در آن سال یازده سالگی را تکمیل نکرده بود»
فشرده و دلالت ها:
در حالی که این پدیدۀ علمی زیبا را مورد بررسی قرار می دهیم، دلالت های مهمی در برابر ما قرار می گیرد که لازم است روی هر کدام آنها توقفی داشته و به تأمل به آن بنگریم. این پدیده همانا صعود ائمه در بخش های مختلف علوم به صدارت محافل علمی است که در تازه جوانی صورت گرفته است و در صحنۀ علمی سه قرن نخست تمدن اسلامی شایع بوده است و در قرن های بعدی تا حدی از آن کاهش یافته است.
دلالت اول: مرونت و انعطاف پذیری واضح در تکوین علمی طی قرن های اول، چیزی که در قرون بعدی در نتیجۀ تعقیدات و اشتراطات مختلف برای کسب اهلیت فتوا و اجتهاد، از میان برداشته شد. به عنوان مثال مشاهده می کنیم که امام غزالی و جوینی تصریح می کنند که، مانند ائمۀ اربعه، به درجۀ اجتهاد رسیده اند، بدون این که از سوی علماء و متخصصین زمان شان مورد انکار قرار گیرد.
علاوتاً بعضی علماء –از آن جمله ابن القیم و سیوطی- از تجزیه در اجتهاد مطلق سخن گفته اند. به این معنا که دانشمندی در یک بخش علم به رجۀ اجتهاد مطلق می رسد، بدون این که در بخش های دیگری مجتهد باشد. و این نکتۀ مهم و قابل توجه در عصر حاضر است، زیرا امروز تعقید در علوم و شعبه های مختلف و فروعات متعدد آن بیشتر شده است.
دلالت دوم: منهج استادان در مقابل شاگردان است که به شاگران شان اجازه می داد در صدر محافل علمی قرار گرفته و به تدریس و افتاء بپردازند و این خصوصیت به یک سلسله عوامل روانی و اخلاقی بر می گردد که این علماء از آن برخوردار بودند و در قرون بعدی بیشتر این عوامل ناپدید گردید به همین سبب است که ترقی و تعالی شاگردان سبب پریشانی و عدم رضایت بعضی استادان گردیده است. همچنان نصیحت استادان بالای بعضی از شاگردان ثقیل تمام می گردد.
دلالت سوم: به اسباب ناپدید شدن این پدیدۀ عجیب از جهان امروز اسلامی و یا لا اقل از ببیشترین بخشهای آن تعلق می گیرد
حقیقت اینست که توجه به آموزش علوم در مرحلۀ خورد سالی تنها وظیفۀ متعلم نیست، بلکه عوامل زیادی مانند عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مکانی در آن تأثیر می گذارد. بر سبیل مثال موجودیت «کتاتیب» (محل آموزش ابتدایی) در بیشتر شهر ها وجود داشت که بدون شک یکی از عوامل نبوغ شاگردان و بهترین زمینه برای آموزش خواندن، نوشتن، حفظ قرآن و حدیث نبوی را برای شاگردان مهیا می ساخت و از همین مکاتب به مراحل آموزش عالی می رفتند.
علاوتاَ سیستم دولتی جدید- با طبیعتی که دارد و تراکم و جمع شدن تمام صلاحیت بدست آن و تسلط و هیمنۀ بر تمام نواحی زندگی دارد- باعث از میان رفتن این حالت تاریخی گردید. چون نظام تعلیمی جدید- که از همان خوردسالی طالب با مواد علمی محدد و نظام قاطع و غیر انعطاف پذیر مواجه می سازد و رفتن به این برنامه و آموختن مواد معین علمی را شرط توظیف، ترقی و رسیدن به شهرت می داند-
دلیل سخن اینست که کاهش پدیدۀ نبوع قبل ار رسیدن به مرحلۀ جوانی، همراه با مدارس نظامی آغاز یافت که از سوی مسلمانان به کثرت ایجاد شد به خصوص بعد از نیمۀ قرن پنجم هجری، که در سال های بعدی انتشار وسیعی یافت. و به دنبال آن نظام تعلیمی جدید فرا رسید و آنرا به صورت کامل پایان بخشید. بدون شک عامل سیاسی نیز در جای خود مؤثر بوده است. زیرا ظهور و آشکار شدند نبوغ علمی در دورۀ استبداد و فروریزی جامعه ممکن نخواهد بود. به خصوص این که انسان مستبد در بیشتر حالات عمداً می کوشد که آموزش را ضعیف و نابود سازد و اهل علم را به تمسخر گرفته و آنها را از راه های مختلف با فقر و تنگدستی مواجه سازند. تا در مقابل آنها عساکر خود را تقویت نموده و در راه حفاظت از عرش و مملکت خویش بکار گیرد.
خلاصۀ سخن این که نقاط مشترکی که بین ائمۀ بزرگ به نظر می رسد، عبارت از آموزش ذاتی و تکوین شخصیت، متانت در امامت علمی، با وجود این که در اولین ایام جوانی صدر نشین محافل تدریس، اجتهاد، فتوا و تآلیف شدند، تنگدستی و زندگی فقیرانه و احیاناً یتیم بودند است، مانند شافعی، بخاری، ابن عقیل و امثال آنها. و قابل توجه این که چنین حالات فقط در زمانی صورت می گیرد که امت در حال نهضت و بیداری باشد، نه در اوقات فروریزی سیاسی و فرهنگی. زیرا این پدیده از نشانه های تمدن جوان و در حال رشد می باشد، برخلاف آن ناپدید شدن این گونه نوابغ نمایانگر اینست که تمدن به سالخوردگی رسیده ودر حال فروریزی می باشد.
د دعوت نیوز رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت نیوز رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت نیوزبانکي پتهIslamic Bank AC # 00105100585219 :
د واټس آپ شمېره WhatsApp: +93 747 162 162:
Support Dawatnews Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawatnews Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
Islamic Bank AC # 00105100585219
Account for international payments: 00105100585219
WhatsApp:+93 747 162 162