السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.
حقیقتاً قبل از این که این کلمات را بنگارم بسیار متردد بودم؛ چرا که این اولین دفعه است که من قصد دارم داستانم را برای کسی تعریف کنم و خاطرات دردناکم را به یاد آورم خاطراتی که من بعد از آن انسان دیگری شدم.
من جوانی هستم که خداوند مرا در محیطی دور از دین و زندگی در یکی از دول خلیجی مورد آزمایش قرار داد؛ تمام اطرافیانم انسانهای ناآگاه بودند که معصیت را در نظرم میآراستند؛ چه خانواده چه دوستان و چه هم دانشگاه… تمام وقتم را با انترنت میگذراندم تا جاییکه به شدت به آن معتاد شده بودم؛ دوستان دختر و پسر زیادی از این طریق یافته بودم؛ در بینشان دختری بود که اتفاقاً در همان شهری زندگی میکرد که من بودم؛ کمکم ارتباطات ما زیاد شد، در آغاز فقط از انتفاضه و مقاطعه و چیزهایی در این مورد سخن میگفتیم! به مرور رابطه ما تغییر کرد تا جایی که احساس میکردم نمیتوانم بدون صحبت کردن با او زندگی کنم! چه از طریق انترنت و یا از طریق تلیفون.
باری باهم قرار گذاشتیم که در بازار مرکزی یکدیگر را ببینم؛ به بهانه این که برایش محل فروش سیدی کمپیوتر را نشان دهم، این وضعیت ادامه یافت تا جایی که بیرون شدن مان باهم کاری عادی شده بود. در یکی از روزها که باهم به یکی از اماکن عمومی رفته بودیم – با وجود این که این کارم اشتباه بود اما من هرگز فکری به جز دوستی نداشتم، یک دوستی صادقانه- در راه بازگشت با او، نمیدانم چه شد ناگهان یک موتر جیپ بزرگ با سرعت به طرف موترم آمد و نزدیک بود به آن برخورد کند، تمام تلاشم را به خرج دادم تا بتوانم از این واقعه نجات یابم، به سرعت موتر را به سمت بلوار وسط جاده منحرف کردم! که ناگهان کنترول موتر از دستم خارج شد زیرا بریک آن کار نمیکرد و موتر باتمام قدرت و سرعتی که داشت به کناره بلوار برخورد کرد، و به شدتی غیر قابل وصف تکان میخورد، اعصابم را از دست داده بودم، این لحظات همچون صد سال بر من گذشت، تا جایی که مطمئن شده بودم آخرین دقایق عمرم را میگذرانم! این زمان بود که برای اولین مرتبه در زندگیام با خود فکر کردم با این حال چگونه با پروردگار روبهرو شوم؟! موتر حدود 50 متر رفت و بعد توقف کرد؛ وقتی توانستم قوایم را جمع کنم و سرم را از روی اشترنگ موتر بردارم ناگهان در جایم خشک شدم! با تمام معنی آتش در جلوی موتر شعلهور بود؛ واقعاً منظرهای ترسآوری داشت! ارتفاع آتش به یک متر میرسید؛ تا جایی که دیگر چیزی را نمیدیدم؛ احساس کردم که این آتش آخرت است که به سویم میآید.
نمیدانم در آن لحظه چه میکردم گریه میکردم؟ فریاد میکشیدم؟ نمیدانم؟! تمام آرزویم این بود که در آن لحظه نمیرم؛ یا لااقل مرگم به این حالت نباشد؛ آتش در دنیا و آخرت! تلاش کردم که از موتر بیرون شوم اما به دلیل شدت حادثه دروازههای موتر قفل شده بود؛ احساس میکردم دیگر هیچ امیدی نیست؛ با خود گفتم باید تسلیم تقدیر شد؛ اما گناهانم که همچون کستی ثبت شده از جلوام میگذشت مرا بیدار میکرد؛ دور و برم را نگاه کردم، تازه فهمیدم که من در موتر تنها نیستم؛ گمان میکنم دخترک بیهوش شده بود؛ صدایش کردم ولی جوابم را نداد؛ در این لحظه رحمت پروردگار بلند مرتبه حاضر شد؛ و من توانستم او و خود را از دروازه پشت سر نجات دهم؛ تمام فکرم این بود که با تمام قدرت هرچه میتوانیم از موتر دور شویم چرا که هر لحظه ممکن بود موتر منفجر شود! نمیدانم این همه قدرت را از کجا آورده بودم؛ شاید این توان روحم بود؛ به شکل دیوانهواری بیرون جستم در حالی که او نیز پیش رویم بود و از داخل به شدت پریشان بودم که مبادا من سبب مرگ او شده باشم؛ مرگ یک انسان؛ حتی صدای بوق موترهای دیگر مرا به خود نیاورد که وسط سرک هستم! هیچچیز را درک نمیکردم مگر بعد از این که عدة زیادی از مردم برای کمک در اطراف ما جمع شدند؛ کمی احساس راحتی کردم و بعد نمیدانم دقیقاً چه گذشت! بعد از این که به هوش آمدم خود را بر تخت شفاخانه یافتم؛ و اینجا بود که بدبختیام آغاز شد.
هرگز در زندگی به یاد ندارم مانند آن روز گریه کرده باشم! احساس میکردم که انسانی پست و حقیرم! یک هفته تمام در این حالت بد بهسر بردم و بیش از یک هفته پوهنتون نرفتم؛ این وضعیت همچنان ادامه داشت تا این که یکی از همصنفیهایم به دیدنم آمد و برایم یک کست آورد. از اصرارش برای گوش کردن آن کست تعجب کردم! یک کست قرآن بود؛ راستی این اولین کست از این نوع بود که در خانه ما روشن میشد! اولین کست قرآن بود که به آن گوش میدادم! و واقعاً بر من تأثیر عجیبی گذاشت؛ احساس میکردم آیات قرآن کریم مرا مخاطب قرار داده است. و از خودم بد میبردم؛ چقدر از عمرم در این دنیا گذشته و من بدون این احساس زندگی کردهام، احساسی که به خدا قسم از وصف آن عاجزم! تصمیم گرفتم نماز بخوانم تا شاید خداوند بر من نظر رحمت اندازد؛ اما دقیقاً نمیدانستم چگونه باید این کار را انجام دهم؛ نزد برادر کوچکم رفتم تا شاید در کتاب تربیت اسلامیاش چیزی بیابم که کمکم کند. به یاد داشتم که نماز را برایمان در مکتب آموخته بودند؛ اما بیفایده بود! این قضیه بر غم و اندوهم افزود؛ با اصرار و تأکید خانواده به پوهنتون رفتم؛ و با دوستی که برایم کست را داده بود روبهرو شدم؛ او مرا از چیز عجیبی باخبر ساخت؛ میگفت بعد از این که از پوهنتون غیرحاضر شدی شبی تو را در خواب دیدم که برایم میگفتی به شدت نیاز به همکاری تو دارم، و بعد من برایت قرآنی هدیه میدهم!.
باسپاس و حمد فراوان چنان چه شایسته عظمت پادشاهی الله است، مرا رحمتش در برگرفت و کسانی را برایم میسر کرد که کمکم کنند و در این راه مرا ثابت قدم گردانید. آنهم در محیطهای ناسالم و بدی که ماحولم بود؛ باخودم پیمان بستم که دوستان بدم را ترک کنم و حدود الله -جلجلاله- را مراعات کرده تمام رابطههای حرامم را قطع سازم. تمام کسانی که داستانم را میخوانند قسم میدهم که هرگاه تصمیم به انجام کار و یا ایجاد رابطهای گرفتند وضع وحشتناکی را که خداوند مرا در آن انداخت جلو چشم خود قرار دهند؛ مطمئنم که به زودی پشیمان خواهند شد. و از همه میخواهم که برایم دعا کنند که همچنان ثابت قدم باقی بمانم. و در آخر از خداوند میخواهم که همه ما را شامل رحمت بیپایانش قرار دهد.
د دعوت نیوز رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت نیوز رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت نیوزبانکي پتهIslamic Bank AC # 00105100585219 :
د واټس آپ شمېره WhatsApp: +93 747 162 162:
Support Dawatnews Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawatnews Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
Islamic Bank AC # 00105100585219
Account for international payments: 00105100585219
WhatsApp:+93 747 162 162